اختصاصی/ چیستی وکیستی امیر ‌انتظام

عباس سلیمی نمین، اسناد جدیدی از ارتباط عباس امیرانتظام، سخنگوی دولت موقت با سرویس‌های جاسوسی بیگانه را ارائه کرد
چیستی وکیستی امیر ‌انتظام

به گزارش روابط عمومی کانون اندیشه جوان عباس سلیمی نمین، مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران طی پژوهشی، اسناد جدیدی از ارتباط عباس امیرانتظام، سخنگوی دولت موقت با سرویس‌های جاسوسی بیگانه را ارائه کرد و متن آن را در اختیار کانون اندیشه جوان قرار داده است که بدین شرح است:

 

 

 

بسمه تعالی

 

 چیستی وکیستی امیر ‌انتظام

چیستی ماهیت عباس امیرانتظام – که توانسته بود تا جایگاه معاونت نخست‌وزیری در دولت موقت خود را بالا کشد – به‌ویژه بعد از فوتش در سال جاری، به سؤالی جدی در محافل فکری جامعه تبدیل شد. آیا آن‌گونه که وی ادعا می‌کرد به ناحق در دادگاه مجرم شناخته شده و پانزده سال از عمر خویش را در زندان (و مدتی در بازداشت خانگی) سپری ساخته بود؟ آیا وی با تمام توان با سوءاستفاده از ضعف مرحوم بازرگان در دشمن‌شناسی، در مسیر بازگشت دادن ایران به حوزه تسلط آمریکا گام برداشته بود؟ (براساس ادله دانشجویان و عمده گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی). آیا امیرانتظام را می‌توان دارای سوابق روشن به‌ویژه در عرصه سیاسی شناخت؟

آیا ارتباطات این معاون نخست‌وزیر دولت موقت در قبل و بعد از انقلاب با بیگانگان متعارف بوده است یا غیر متعارف؟ و در نهایت، آیا وی در مسیر مصالح ملت گام برداشته بود یا برخلاف آن؟ این سؤالات و ابهامات به دلایلی چند در این ایام تشدید شد که از جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱- تغییر موضع یک یا دو نفر از دانشجویان سابق پیرو خط امام از قطعیت غیرمتعارف بودن روابط امیرانتظام با بیگانه.

۲- تلاش هدفمند یک شبکه تبلیغاتی برای تبدیل امیرانتظام به نقطه پیوند افراد جدا شده از جبهه انقلاب با نیروهای خارج از آن.

۳- تلاش برای یک‌دست کردن موضع اعضای نهضت آزادی درباره سوابق و عملکرد امیرانتظام

۴- انجام اقداماتی هماهنگ در خارج و داخل کشور برای تبدیل امیرانتظام به یک قهرمان ملی و…

برای نزدیک شدن به حقیقت و روشن کردن برخی ابهامات تولید شده به‌ویژه از سوی منابع قهرمان‌ساز، قطعاً خاطرات شخص امیرانتظام منبعی غیرقابل خدشه خواهد بود. (هرچند منابع مستقل فراوانی موجود است که می‌تواند آسان‌تر، ما را به شناخت دقیق رهنمون سازد). به دنبال چاپ خاطرات دو جلدی فرد مورد بحث در داخل کشور در دوران اصلاحات (سال۱۳۸۱) مواضع دیگری از وی به صورت گفت وگو تحت عنوان «ناگفته‌ی انقلاب ۱۳۵۷» در فرانسه در سال ۲۰۰۸م. (۱۳۸۷خ.) انتشار یافت.

این اثر متأخر به چند دلیل ما را به شناخت دقیق‌تر این چهره پرابهام در تاریخ معاصر نزدیک‌تر می‌سازد. اول، در خارج کشور انتشار یافته است؛ لذا امیرانتظام با ملاحظات کمتری منویات درونی خود را بیان کرده است. دوم، برخلاف خاطرات منتشره در داخل که صاحب اثر عمدتاً در مقام دفاع از خود برآمده این اثر از موضع تهاجمی بیان شده است؛ لذا به ماهیت اصلی نویسنده نزدیک‌تر شده است. سوم، گذشت زمان تصور فراموشی واقعیت‌های تاریخی را رقم زده است؛ لذا در اثر متأخر، با هجمه‌های مستقیمی به نهضت استقلال‌طلبانه ملت ایران از طریق جعل بی‌حد و حصر و استدلال‌های بسیار سست مواجهیم. چهارم، حمایت محافل غربی به‌ویژه نهادهایی چون بنیاد کرایسکی احساس نادیده گرفتن حاکمیت ملی را رقم زده؛ بنابراین بی‌مهابا بر آن و شخصیت‌های پای‌بندش تاخته است.

پنجم، شرایط اجتماعی ناشی از گسترش بی‌سابقه فشارها و تحریم‌های آمریکا علیه ملت ایران به بهانه موضوع هسته‌ای و تصور تغییرات قریب‌الوقوع، قاعده همراه شدن با جریان غالب را حاکمیت بخشیده است.

پس از این مقدمه مروری بر زندگی امیرانتظام بر اساس این کتاب شاخص‌هایی به دست می‌دهد که قابل تأمل است که از آن جمله گرایش وی به حزب زحمتکشان است؛ حزبی که اساساً شکل‌گیری آن با هدف به انحراف کشاندن نهضت استقلال‌طلبانه ملت ایران بود و در همین راستا نقش تعیین کننده‌ای در کودتای ۲۸ مرداد ایفا نمود: «آن زمان اولین حزبی که در آن فضا و جریانات به وجود آمد حزب زحمتکشان بود؛ حزبی که دکتر بقایی، خلیل ملکی و… در آن بودند. با دوستان دبیرستانی به محل حزب می‌رفتیم و سخنرانی‌ها را گوش می‌دادیم.» (ناگفته‌های انقلاب۱۳۵۷، انتشارات خاوران، فرانسه، ص۳۴) امیر‌انتظام سپس مدعی است که در ادامه، جذب مهندس بازرگان شده است. در این زمینه باید یادآور شد تنها عاملی که مرحوم بازرگان و اطرافیانش را از دیگر ملیون متمایز می‌ساخت و همین ویژگی نیز در نهایت موجب استقلال آنان از جبهه ملی شد دیانتشان و برپاداشتن فرایض دینی در دانشگاه و برگزاری مجالس مذهبی در کنار اجتماعات سیاسی بود. امیر‌انتظام به‌صراحت می‌گوید که نه تنها به هیچ‌کدام از این ویژگی‌ها مقید و علاقه‌مند نبوده بلکه در برابر روحانیت مبارز نیز به شدت صف‌بندی داشته است: «مهندس بازرگان هم خیلی آدم مذهبی بود و در منزلشان جلسات قرآن داشتند. جلسات احیا می‌گرفتند؛ البته تا آن جایی که من شنیده بودم. البته من هیچ وقت شرکت نمی‌کردم. آقای بازرگان هم دقیقاً می‌دانست که من آدمی نیستم که مانند سایر بچه‌ها در این‌گونه جلسات شرکت کنم. (همان، ص۹۴) این در حالی است که بی‌تفاوت‌ترین افراد به فرهنگ ملی و آداب و سنن اسلامی دست‌کم در مراسم احیای ماه مبارک یا عزاداری‌های محرم در تاسوعا و عاشورا شرکت می‌کنند. در این خاطرات همچنین وی در مورد روحانیت مبارز که یکی از ارکان نهضت آزادی را تشکیل می‌دادند می‌گوید: «من با جامعه روحانیت هرگزتماس نداشتم …این موضوع تجربه‌ای بود که از پدرم به دست آورده بودم. او هیچ‌وقت به آخوند و روحانیت اعتمادی نداشت.» (همان، ص۴۲) ؛بنابراین وی حتی آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله زنجانی را که جزء ستون‌های اولیه نهضت آزادی بودند مستثنی نمی‌کند. سخنگوی دولت موقت مرزبندی و تقابل خود با فرهنگ اسلامی را تا جایی پیش می‌برد که به شخصیتی در تقابل با خود، عنوان «جنایتکار» می‌دهد و در همین حال وی را «شایسته فرزند اسلام خواندن» می‌داند، اما فرزند ایران خیر: «ایشان (آقای سید محمد خاتمی) از آقای لاجوردی به عنوان سرباز اسلام و ایران نام برد. اگر ایران را نام نمی‌برد من هیچ وقت حرفی نمی‌زدم… ولی زمانی که ایران را هم گفت من نتوانستم و حق هم نداشتم سکوت کنم. یک ذره از آن جنایاتی را که دیده بودم مصاحبه کردم و گفتم.» (همان، ص۱۰۷)

برای روشن شدن ماهیت مستنداتی که امیرانتظام از آن به عنوان مشاهدات خود یاد می‌کند برجسته‌ترین مصداق ذکر شده را مورد تأمل قرار می‌دهیم: «از جمله کارهای بسیار زشتی که انجام می‌شد رفتار غیرانسانی و غیراخلاقی این‌ها با دختران و بانوان کشورمان بود؛ دخترانی که محکوم به اعدام می‌شدند صرف‌نظر از این که مربوط به کدام گروه و دسته باشند و چه کرده باشند، شب قبل از اعدام، پاسداری با آن‌ها هم‌خوابگی می‌کرد و فردای آن روز پس از اعدام آن دختر، پاسدار خودش را به خانواده معرفی می‌کرد و می‌گفت من دیشب داماد شما بوده‌ام و هفتاد تومان مهریه دختر را به پدر و مادر آن دختر مقتول می‌داد.»

درباره این ادعا باید گفت اولاً چنین موردی نمی‌توانسته از مشاهدات امیرانتظام باشد؛ زیرا زندان زنان بخشی کاملاً مجزاست، ضمن این‌که حتی اگر چنین خباثتی صورت گیرد در انظار دیگران نخواهد بود و تنها راوی‌اش می‌تواند آن محکوم باشد که براساس این ادعا بلافاصله اعدام می‌شود. ثانیاً اهل نظر می‌توانند با یک جست وجوی ساده دریابند چنین اتهاماتی قبل از آقای امیرانتظام توسط چه رسانه‌هایی علیه ایران مطرح شده است. ثالثاً مرتکب فرضی چنین عمل خباثت‌باری اگر تا این حد اهل دیانت باشد که خود را ملزم به پرداخت مهریه بداند قطعاً بی‌اطلاع نخواهد بود که رضایت دختر و علاوه بر آن اذن پدر دختر به اعتقاد اکثر مراجع تقلید نیز شرط لازم است، در غیر این صورت چنین وصلتی حرام و تجاوز محسوب می‌شود؛ البته از آقای امیرانتظام که نه تنها با اسلام آشنایی ندارد بلکه به دلیل ضدیت اجدادی‌اش با اعتقادات جامعه با آن کاملاً بیگانه است بیش از این انتظار نمی‌رود که اتهامات رسانه‌های صهیونیستی را به عنوان مشاهدات خود عرضه دارد.

براساس شواهد و قراین متعدد می‌توان مدعی شد که آقای امیرانتظام هیچ‌گونه سنخیتی با مرحوم بازرگان و نهضت آزادی که بعدها خود را به آن منتسب می‌کرد نداشته است؛ این واقعیتی است که هم اعضای این تشکل به آن معترف‌اند و هم شخص وی. برای نمونه، مهندس عزت‌الله سحابی در این زمینه در خاطرات خود می‌نویسد: «یکی از مسائلی که آن روزها بر سر زبان‌ها بود و بحث ایجاد می‌کرد حضور آقای مهندس امیرانتظام در دولت موقت به عنوان سخنگوی دولت بود. این امر موجب اعتراض و دلخوری و حساسیت تعداد زیادی از دوستان شده بود. این اعتراضات بیشتر به دلیل آن بود که افراد، آقای امیرانتظام را عضو نهضت نمی‌دانستند و در دوران انقلاب و پیش از آن نیز سال‌های زیادی از وی دور بوده و ایشان را از فعالان و مبارزان علیه رژیم شاه نمی‌دانستند… مرحوم طالقانی هم نسبت به این امر حساس شده بود، به‌ویژه آن که مهندس امیرانتظام در یکی از مصاحبه‌های خود در آن روز گفته بود که انقلاب دیگر تمام شده… به هر صورت در جلسه‌ای که در منزل فریدون، برادرم، با حضور مرحوم طالقانی و مرحوم قطب‌زاده و تعداد دیگری از دوستان نهضتی خارج کشور و سایر اعضای نهضت در داخل (به غیر از اعضای دولت) تشکیل شد، درباره سوابق آقای امیرانتظام بحث شد و گفته شد که ایشان مرداد سال ۱۳۴۰، از نهضت رفته و دیگر هیچ تماسی با نهضت نداشته… در آن روز ما اعلامیه دادیم و در آن اعلام داشتیم که آقای امیرانتظام عضو نهضت نیست… آقای امیرانتظام در خاطرات خود اشاره‌ای به این مطلب نموده است که در سال ۵۷ روزی در خیابان به طور اتفاقی… مهندس بازرگان را دیده است و با هم صحبت‌هایی داشته‌اند و از آن پس با ایشان همکاری نموده است. به هر حال انتشار این اعلامیه مورد اعتراض و گله‌مندی اعضای دولت موقت قرار نگرفت!» نیم‌ قرن خاطره و تجربه، خاطرات مهندس عزت‌الله سحابی، جلد دوم، انتشارات خاوران، پاریس، سال ۱۳۹۲/۲۰۱۳م، صص۸-۹۷) دیگر اعضای شورای مرکزی نهضت نیز این روایت مرحوم عزت‌الله سحابی را تأیید می‌کنند؛ از جمله آقای سیدمحمدمهدی جعفری که در خاطراتش در این زمینه می‌نویسد: «آقای امیرانتظام که سخنگوی دولت بود، سخت مورد انتقاد ما بود. ایشان مسائل ابتدایی اسلامی و مکتبی را نمی‌دانست… ما از مهندس بازرگان انتقاد کردیم و گفتیم: شما چرا چنین کسی را به عنوان سخنگوی دولت تعیین کرده‌اید؟ سخنگوی دولت کیست؟ چه سابقه‌ای در مبارزه دارد… امیرانتظام در نهضت مقاومت ملی بود و در اوایل تشکیل نهضت آزادی هم عضو بود، اما بعداً به آمریکا رفت و کار خاصی هم تا انقلاب نکرده بود. پس از مشورت با آیت‌الله طالقانی ما بار دیگر بیانیه‌ای در نقد عملکرد امیرانتظام با امضای نهضت آزادی صادر کردیم و در آن گفتیم که آقای امیرانتظام… اصلاً فرد مناسبی برای سخنگویی دولت انقلاب نمی‌باشد. به دنبال فشار ما مهندس بازرگان ناچار شد امیرانتظام را از معاونت نخست‌وزیری بردارد و به عنوان سفیر ایران در سوئد تعیین کند… پس از مدتی شنیدیم که در سوئد نیز ایشان همان تشریفات دوره سلطنتی را اجرا کرده و مثلاً با کالسکه به حضور پادشاه سوئد بار یافته… ما به هرحال با دولت مهندس بازرگان بر سر آقای امیرانتظام توافقی نداشتیم.» (همگام با آزادی، خاطرات شفاهی دکتر سیدمحمدمهدی جعفری، جلد دوم، نشر صحیفه خرد، سال ۱۳۸۹، صص۹-۴۹۸) البته همان‌گونه که در مقدمه اشاره شد، آقای امیرانتظام بعد از کسب حمایت‌های خارجی، خود را بی نیاز از تمسک جستن به نهضت آزادی می‌دید؛ لذا به‌صراحت در مصاحبه با روزنامه جامعه جهان‌بینی‌اش را متفاوت با این تشکل عنوان می‌کند. وی در پاسخ به پرسش خبرنگار که آیا در حال حاضر دیدگاهی مثبت در نهضت آزادی نسبت به شما وجود دارد؟ می‌گوید: این را نمی‌دانم، اما چون سال‌ها در نهضت آزادی بودم و آقایان از همکاران و دوستان و همراهان و همفکران گذشته من بودند، برای آن‌ها احترام قائل هستم و معتقدم که آن‌ها براساس دیدگاه‌های خودشان برای نجات ایران تلاش می‌کنند. البته دیدگاه‌های آن‌ها با دیدگاه‌های من بسیار متفاوت است و به لحاظ بینش سیاسی و جهان‌بینی هم‌جهت نیستیم…آقایان… معتقدند نظام مذهبی می‌تواند مشکلات کشور را حل کند، در حالی که من معتقد هستم که نظام مذهبی نمی‌تواند و قادر نیست مشکلات ایران را حل کند.» (نا‌گفته‌های انقلاب ۵۷، ص۲۱۱)

براساس سایر مواضع اتخاذ شده، برخورد منفی وی با جهان‌بینی اسلامی ربطی به ارزیابی کارشناسانه نظام دینی ندارد، بلکه وی همچون همه جریان‌های ضددینی حتی قبل از انقلاب موضعی تقابلی نسبت به قیام مردم ایران در برابر تز استعماری جدایی دین از سیاست داشته است: «از پاییز ۵۷ به بعد برای مردم مسلم شد که رهبری حرکتی که در ایران به وجود آمده در اختیار روحانیت است. قبل از آن خیلی‌ها، حزب توده، مجاهدین خلق، چریک‌های فدایی و حتی خود ما فکر می‌کردیم که اگر تغییرات ایجاد شود، تغییرات دمکراتیک خواهد بود و غیرمذهبی.» (همان، ص۱۲۰)

این در حالی بود که قاطبه ملت ایران از سال ۱۳۵۶ در راه‌پیمایی‌های میلیونی‌شان شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» را همواره سرلوحه مطالبات خود قرار می‌دادند؛ زیرا براساس تجربیات تاریخی به‌کرات دریافته بودند که تنها عاملی که می‌تواند اتحاد و یکپارچگی حداکثری به منظور به صحنه آوردن قدرت ملی را رقم زند «اسلام» است. در برابر قدرت استبداد و سلطه بیگانه هیچ منظومه فکری جز باورهای دینی ملت ایران نمی‌توانست وحدت بی‌نظیری را در میان آحاد ملت ایران برای پایان دادن به پدیده‌های شومی که تحقیری دیرپا را موجب شده بود، شکل دهد. همه جریان‌هایی که آقای امیر‌انتظام از آن‌ها یاد می‌کند وابستگی‌شان به قدرت‌های بیگانه محرز شد؛ حزب توده به دلیل وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی مایل نبود الگوی سوم در ایران شکل گیرد، مجاهدین خلق که بعدها ماهیتش آشکار شد با نظام دینی مستقل از شرق و غرب (ابتدا نظری و در نهایت فیزیکی) به‌شدت مقابله کرد. چریک‌های فدایی خلق نیز دلیل ایستادگی‌اش در برابر رجوع به فرهنگ ملی برای اداره جامعه، وابستگی‌اش به بلوک شرق بود. اگر امیر‌انتظام آن‌گونه که تلاش می‌کرد بنماید به نهضت آزادی گرایش داشت نمی‌بایست به این میزان با اسلام خصومت می‌‌ورزید؛ زیرا اعضای نهضت آزادی اولاً نیروهایی کاملاً مذهبی بودند و در جهت پیاده کردن اسلام گام برمی‌داشتند، منتها عموماً متأثر از تفسیر‌‌‌ خودشان از اسلام، که در ضعف دشمن‌شناسی آنان تأثیری مستقیم داشت. فهم چرایی آرزوی یک نظام غیردینی توسط آقای امیرانتظام را صرفاً در همان گرایش به حزب زحمت‌کشان که هم در ضدیت با دین بود و هم وابستگی شدیدی در پشت صحنه به آمریکا و صهیونیست‌ها داشت، باید جست‌وجو کرد. از این دو مهمتر این‌که نیروهای زحمت‌کشان خود را به مراکز مختلف نفوذ می‌دادند و از ساواک گرفته تا حزب جمهوری اسلامی برایشان تفاوت نمی‌کرد.

مظفر بقایی یکی از اعضای برجسته حزب خود (زحمتکشان) به نام منصور رفیع‌زاده را به ریاست شعبه ساواک در آمریکا رساند و در دوران رؤسای مختلف این سازمان جهنمی در این سمت باقی ماند. از قضا این عضو زحمت‌کشان همچون آقای امیر‌انتظام دارای پیشینه ضد‌دینی است. وی در خاطراتش در این زمینه می‌نویسد: «خانواده ما یک خانواده مذهبی نبود. پدرم می‌گفت افراد مذهبی می‌توانند هر پرنده‌ای را مانند قناری رنگ کنند و به مردم قالب کنند… در نتیجه کیش و آیین من، به‌طور اجتناب‌ناپذیری برپایه اعتقادات او بنا نهاده شد…او در این زمینه‌ها زیاد صحبت نمی‌کرد، اما معتقد به هیچ دین و آیینی نبود.» (خاطرات منصور رفیع‌زاده، آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا، مترجم اصغر گرشاسبی، انتشارات قلم، سال۱۳۷۶، صص۷۲-۶۶)

در سال ۱۳۳۲ اولین مأموریتی که از سوی نهضت مقاومت ملی به آقای امیرانتظام سپرده می‌شود تسلیم نامه اعتراض‌آمیز به کودتای آمریکا در ایران، به سفارت این کشور در تهران است. در مراجعه به سفارت، وی به ریچارد کاتم متصل می‌شود. این افسر جوان «سیا» از امیرانتظام می‌خواهد هر چند یک بار یکدیگر را ملاقات کنند: «در زمان آمدن نیکسون به ایران کمیته مرکزی نهضت مقاومت تصمیم گرفت نامه اعتراضی به نیکسون بدهد… کسی که آن را تحویل گرفت فردی بود به نام ریچارد کاتم و ضمن اظهار علاقه و همدردی نسبت به وضع ایران پیشنهاد کرد چنان‌چه نهضت مقاومت صلاح بداند هر چند یک بار مرا ببیند… کاتم خودش جزء مخالفان کودتا در ایران بود… این چند ملاقات مربوط می‌شود به سال‌های ۱۳۳۲و۱۳۳۳.» (آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیر‌انتظام، چاپ اول، سال ۱۳۸۱، نشر نی، ص۵۶) در شرح این پیوند چند نکته خلاف تاریخی وجود دارد: ۱- ریچارد کاتم به هیچ وجه جزء مخالفان کودتا نبود بلکه دقیقاً بر عکس، وی از عناصر کلیدی و تعیین کننده در براندازی دولت قانونی دکتر مصدق به حساب می‌آید. ۲- دست‌کم آقای امیر‌انتظام در زمان تنظیم خاطراتش کاملاً از ماهیت این افسر برجسته سیا و نقش کلیدی وی در کودتا مطلع بوده است؛ بنابر‌این باید دید دلیل ارائه اطلاعات خلاف در این زمینه چیست؟ ۳- نهضت مقاومت ملی به فاصله کوتاهی از هم می‌پاشد، اما ارتباط آقای امیر‌انتظام با کاتم، آن هم به درخواست این مأمور سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا ادامه می‌یابد بدون این‌که مشخص شود ملاقات‌های بعدی حول چه موضوعاتی دور می‌زده است. ۴- روزنامه جامعه در مصاحبه‌ای با آقای امیر‌انتظام این پرسش را مطرح می‌سازد که آیا با مأموران آمریکایی ملاقات خصوصی نداشتید؟ پاسخ می‌شنود: «هیچ ملاقات خصوصی وجود نداشت. تمام ملاقات‌ها با اطلاع نهضت آزادی بود.» خبرنگار ادامه می‌دهد: «نهضت آزادی در آن زمان عهده‌دار دولت نبود و موضع رسمی نداشت؛ لذا شما نمی‌توانید نمایندگی خود را رسمی بدانید.» آقای امیر‌انتظام در پاسخ می‌گوید: «نهضت آزادی در آن زمان هنوز نمی‌دانست حرکتی که در ایران انجام گرفته چیست و به همین دلیل دنبال آن بودیم که دلایل و علت آن را کشف کنیم، ضمن این‌که ما یک گروه سیاسی بودیم و فعالیت سیاسی می‌کردیم و می‌خواستیم بدانیم که حرکت ما چه حرکتی است. مصاحبه کننده با تعجب می‌پرسد: «شما از طریق آمریکایی‌ها می‌خواستید این مسائل را بفهمید؟ (ناگفته‌های انقلاب۵۷، صص۷-۱۹۶)

 

در برابر قدرت استبداد و سلطه بیگانه هیچ منظومه فکری جز باورهای دینی ملت ایران نمی‌توانست وحدت بی‌نظیری را در میان آحاد ملت ایران برای پایان دادن به پدیده‌های شومی که تحقیری دیرپا را موجب شده بود، شکل دهد.

 

 

اولاً تداوم ملاقات‌های خصوصی آقای امیر‌انتظام با افسر اطلاعاتی آمریکا مربوط به دورانی است که نهضت مقاومت ملی دیگر وجود خارجی ندارد و هنوز نهضت آزادی اصولاً تشکیل نشده است. در ثانی همان‌گونه که در این مصاحبه نا‌خواسته به زبان می‌آید ملاقات‌ها در آستانه پیروزی انقلاب به نوعی هدف هماهنگی‌سازی را دنبال می‌کرده است که در ادامه به مصادیقی از آن خواهیم پرداخت.

بعد از تشکیل ساواک توسط آمریکا در سال‌های ۳۴ و۳۵ و بالا رفتن هزینه مبارزه با استبداد، خفقان به‌شدت حاکم می‌شود. وی در این شرایط دقیقاً همان کاری را می‌کند که جریان حزب زحمتکشان صورت می‌داد و آن نزدیک شدن به چهره واقعی‌شان بود. امیر‌انتظام آن‌گونه که خود اذعان می‌دارد در سال ۱۳۳۶ برای استحکام دولت کودتا ارائه طریق می‌کند: «در سال ۱۳۳۶ به شاه یک پیشنهادی دادم که کپی آن را الان هم دارم. من در آن جا پیشنهاد ایجاد سپاه کار و دانش و کشاورزی، صنعت و…داده بودم که این موارد را بعدها به عنوان منشور شاه در ستون‌هایی که وسط میادین شهرهای ایران می‌ساختند به نام شاه می‌نوشتند.» (ناگفته‌های انقلاب ۵۷، ص۱۱۷)

فردی که ادعا می‌کند ملی‌گرا و طرفدار مصدق است بعد از کودتای ۲۸ مرداد که شاه و دربار، رکن داخلی آن و آمریکا و انگلیس، رکن خارجی آن بودند در مسیر تقویت شاه بوده است. شواهد و مستندات نشان می‌دهد که واشنگتن به دنبال باز گرداندن شاه به قدرت از آن‌جا که وی تخت و تاجش را رسماً مدیون آمریکایی‌ها می‌دانست با پیشنهاداتی همچون لوایح ۱۲ گانه «انقلاب سفید» درصدد ترمیم وجهه دولت کودتا بر آمد. حال آقای امیر‌انتظام نیز مدعی است بخشی از رهنمودهای کاخ سفید به شاه توسط وی نیز به محمدرضا ارائه شده است. آیا می‌توان با چنین کارنامه‌ای ادعای تعلق خاطر آقای امیر‌انتظام به دکتر مصدق را پذیرفت‌؟ در حالی که شاه و دربار وی با تمام توان در کودتای بیگانه علیه دولت نهضت ملی شدن صنعت نفت مشارکت کردند، چگونه قادر خواهیم بود هم از تلاش آقای امیر‌انتظام برای ترمیم بی‌اعتباری و عدم مشروعیت شاه مطلع باشیم و هم ادعای ملی‌گرایی وی را پذیرا شویم؟ در حالی که محمد‌رضا پهلوی بعد از جلوس مجدد بر تخت سلطنت علاوه بر سایر طرفداران حقوق اساسی ملت در نهضت نفت، برخی ملیون حقیقی را نیز به بدترین وجهی به قتل می‌رساند و دکتر مصدق را سه سال زندانی و تا آخر عمر تبعید می‌کند. جالب است بدانیم که برخی درباریان بعد از کودتا برایشان در خدمت شاه بودن آسان نبود. برای نمونه، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه در سال‌های ۱۳۵۶-۱۳۵۱ در این زمینه در خاطرات خود می‌نویسد: «جریان ۲۸ مرداد واقعاً یک تغییر و تحولی بود که هنوز [که هنوز] است برای من[این مسئله] حل نشده که چرا چنین جریانی باید اتفاق می‌افتاد که پایه‌های سیستم سیاسی- اجتماعی مملکت این طور لق شود و زیرش خالی شود، چون تا آن موقع واقعاً کسی ایرادی نمی‌توانست بگیرد از نظر شکل حکومت و محترم شمردن قانون اساسی… ولی بعد از ۲۸ مرداد، خوب یک گروهی از جامعه ولو این که یواشکی این حرف را می‌زدند تردید می‌کردند… یعنی می‌گفتند که مصدق قانوناً نخست‌وزیر است و سپهبد زاهدی این حکومت را غصب کرده و به زور گرفته…(خاطرات عبدالمجید مجیدی، انتشارات گام‌نو، سال ۱۳۸۱، ص۴۲)، بنابراین، این عملکرد، یعنی گام برداشتن در مسیر تطهیر محمدرضا پهلوی و اعتبارسازی برای وی، نه سنخیتی با مواضع ملیون به رهبری دکتر مصدق به‌ویژه بعد از کودتا دارد و نه به طریق اولی با خط مشی نهضت آزادی، کما این‌که نهضت در مخالفت با اهداف آمریکا در چارچوب انقلاب سفید بیانیه می‌دهد و ماهیت آن را افشا می‌کند: «جمعیتی را که در روزگار تاریک آغاز انقلاب سفید کذایی محمدرضا، رشیدانه خط آن را مشخص و آشکارا بیان کرد (اعلامیه بهمن ۱۳۴۱) آینده اسارت‌آمیز و استعمار(ی) آن را پیش‌بینی نمود و بر سر آن تحلیل صادقانه ایستاد تا به زندان و محکومیت و ممنوعیت محکوم شد» (از بیانیه نهضت آزادی در پاسخ به اظهارات دو تن از دانشجویان خط امام، آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، جلد یک، ص۱۹۵)

همان‌گونه که قبلاً اشاره شد، بروز این‌گونه تناقضات در عمل و در لسان صرفاً از فردی که دارای گرایش به حزب زحمتکشان باشد متصور است. فرد مشکوکی چون مظفر بقایی در تاریخ معاصر ایران، اولاً در حساس‌ترین فرازهای مبارزات ضد استبدادی و ضد‌استعماری ملت ایران با شعارهایی جذاب به صحنه می‌آید تا بتواند در عمل منشأ انحراف در مطالبات به‌حق مردم باشد. ثانیاً علی‌رغم مواضع به‌ظاهر استبدادی در پشت صحنه با تمام توان در حفظ و حراست از این کانون اتکا‌ی آمریکا در ایران می‌کوشد.

آقای امیر‌انتظام هم‌زمان با ایجاد فضای باز سیاسی توسط آمریکا که با تحمیل نخست‌وزیری علی امینی بر شاه صورت گرفت مجدداً به صحنه سیاست بازگشت و به اتفاق چند روزنامه‌نگار انگلیسی قصد دیدار با دکتر مصدق در احمدآباد را کرد که توسط مأموران حفاظت بازداشت و به تهران منتقل شد، اما بعد از شناختشان و عذرخواهی از آنان همگی در همان روز آزاد می‌شوند.

آقای امیر‌انتظام این چرخش را این‌گونه روایت می‌کند: «بعد هم ما آزاد شدیم و رفتیم به منزل خودمان؛ آن زمان سال ۱۳۳۹ بود. بعدها که من کتاب‌ها و تاریخ آن زمان را مطالعه می‌کردم متوجه شدم که در آن زمان جان اف کندی – رئیس جمهوری آمریکا- برای اصلاحات ارضی و فضای باز سیاسی، به شاه فشار آورده بود و علی امینی هم که قبلاً سفیر ایران در آمریکا بود را به شاه توصیه کرده بود. شاه هم مطابق معمول پذیرفته بود. علی امینی که نخست‌وزیر شد فضای باز سیاسی تا حدودی شکل گرفت. حتماً شنیده‌اید و خوانده‌اید که برای اولین بار پس از سال ۱۳۳۲، جبهه ملی میتینگی را در جلالیه، پارک لاله امروز، برگزار کرد.» (ناگفته‌های انقلاب۵۷، ص۳۹) علت این‌که آقای امیر‌انتظام مدعی است که این مسائل را بعدها در کتاب‌های تاریخی مطالعه کرده، آن است که بازگشت وی به صحنه انتقاد از استبداد نوعی فرصت‌طلبی و با هدایت آمریکا تلقی نشود والا همه اهل سیاست مطلع بودند که به ‌منظور بقای سلطه آمریکا بر ایران متولیان کاخ سفید انجام برنامه‌هایی را از استبداد مطالبه می‌کردند که از آن جمله لوایح دوازده‌گانه انقلاب سفید بود؛ به همین دلیل در جلسه هماهنگی شورای جبهه ملی اکیداً به سخنرانان اجتماع جلالیه یادآور شدند که به هیچ‌وجه علیه آمریکا سخنی گفته نشود، اما عنصر پرابهامی چون شاپور بختیار این تصمیم جمعی را نقض کرد و زمینه سست شدن عقبه دولت علی امینی را فراهم ساخت. در نهایت بعد از مدتی محمدرضا پهلوی در سفری به واشنگتن متعهد شد در صورتی که آمریکا به نخست‌وزیری امینی اصرار نورزد تمامی برنامه‌ها توسط شخص وی به اجرا درآید. در همین ایام، نهضت آزادی نیز تشکیل شد و آقای امیر‌انتظام به‌ عضویت آن درآمد، اما با مستحکم شدن موقعیت محمدرضا پهلوی و جمع شدن چالش علی امینی که دوگانگی برای استبداد رقم می‌زد ظاهراً شرایط به روال عادی بازگشت. آقای امیر‌انتظام سه ماه بعد از تأسیس نهضت با اخذ بورسیه‌ای از فرانسه برای ادامه تحصیل راهی این کشور می‌شود. وی چه در مدت اقامت در پاریس، چه در شهرهای مختلف آمریکا تا سال ۱۳۴۹ هیچ‌گونه فعالیت اجتماعی یا سیاسی نداشته است و به منظور توجیه این موضوع ضعف مالی خود را مطرح می‌سازد و این‌که به‌سختی روزگار می‌گذرانده است: «در آن دوران که در فرانسه بودم به قول معروف با سیلی صورتم را سرخ می‌کردم… چیزی که برایم باقی می‌ماند، قادر بودم در روز یک عدد باگت بخرم و بخورم. به هر صورت از نظر مادی، زندگی بسیار سختی داشتم.» (ناگفته‌های انقلاب۵۷، ص۴۹) اگر این بهانه را بپذیریم که به دلیل مضایق مالی، آقای امیر‌انتظام در دوران دانشجویی نمی‌توانسته فعالیت سیاسی داشته باشد (در حالی که حتی دانشجویان غیربورسیه با کار شبانه یا در تعطیلات آخر هفته هم تحصیل می‌کردند و هم فعالیت سیاسی) سؤالی که بی‌پاسخ می‌ماند این‌که چرا بعد از استخدام در شرکت‌های آمریکایی هیچ تغییری در مشی وی ایجاد نمی‌شود: «زمانی که فارغ‌التحصیل شدم در آمریکا به استخدام یک شرکت در آمدم. اولین حقوقی که دریافت کردم ۱۲۰۰ دلار بود… به شرکت دیگری رفتم که یکی از بزرگ‌ترین مهندسین مشاور ساختمان‌سازی را دارد. کارم را در آن‌جا شروع کردم و فکر می‌کنم با ۱۴۰۰ دلار استخدام شدم.» (همان، ص۵۲) حتی بعد از بازگشت به ایران در سال ۱۳۴۹ و تا شهریور۱۳۵۷ هیچ‌گونه همکاری از سوی وی با گروه‌های مخالف استبداد به ثبت نرسیده و خود امیرانتظام نیز ادعایی در این زمینه در خاطراتش مطرح نساخته است. در اوج خیزش سراسری ملت ایران که امیر انتظام پس از سال‌ها مجدداً در مسیر مرحوم مهندس بازرگان قرار می‌گیرد اولین شرطی که برای پذیرش همکاری وی مطرح می‌شود آن است که از فعالیت‌های اقتصادی‌اش دست بردارد: «به هرحال ما به حوادث سال۵۷ برخورد کردیم و بنابر پیشنهاد مهندس بازرگان همه کارهایم را که درآمد فوق‌العاده‌ای هم داشت، رها کردم. البته تأکید می‌کنم این درآمدها بسیار صادقانه بود.» (همان، ص۵۹) این روایت، عالمانه با روایت اول امیرانتظام در مورد چگونه پیوستن به مهندس بازرگان پس از سال‌ها، کمی تغییر یافته است: «۱۷ شهریور۱۳۵۷- امروز صبح با اردشیر پسر ۶ ساله‌ام در حالی که در پیاده‌روی غربی خیابان پهلوی [ولی‌عصر]، حول و حوش محمودیه قدم می‌زدم، آقای مهندس مهدی بازرگان را دیدم که از تهران به طرف شمیران می‌رفت. با ایشان سلام و علیک کردم و درباره سروصدای شهر و تیراندازی‌ها پرسیدم. گفت که دلیل آن را نمی‌داند. پرسیدم چه باید کرد؟ پاسخ داد: باید نزدیک رفت و از جریانات آگاه شد. پیشنهاد کردم که آیا به همکاری من احتیاج دارند؟ گفت: بله، البته به‌شرطی که کارهای بازرگانی‌ات را کنار بگذاری. قول دادم… مهرماه ۱۳۵۷- از ۱۷ شهریور به بعد روزها به دفتر مهندس بازرگان می‌روم (آن‌سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، جلد یک، نشر نی، ص۱۵) قرار گرفتن آقای امیرانتظام در سر راه آقای مهندس بازرگان، چه آن را اتفاقی بدانیم و چه طراحی شده، نکات قابل تأملی در بطن خود دارد:

۱- آقای امیرانتظام پس از بازگشت به ایران از سال ۱۳۴۹ تا شهریور ۱۳۵۷ دست‌کم بنا به روایت خودش هیچ‌گونه فعالیتی علیه استبداد که در این سال‌ها به اوج خود رسیده بود نداشته است. آیا این واقعیت که نه کششی از سوی آقای امیرانتظام به سوی نیروهای فعال یا کم‌فعال سیاسی وجود داشته است و نه از جانب آن‌ها، قابل مطالعه نیست؟

۲- چرا نزدیک به یکسال و اندی بعد از خیزش سراسری ملت ایران، (آن هم در شرایطی که هیچ‌یک از شیوه‌های سرکوب نتیجه‌ای عاید استبداد و سلطه نمی‌سازد) ناگزیر، گشودن باب گفت‌وگو با مخالفان کم‌خطر در دستور کار آمریکا قرار می‌گیرد و آقای امیرانتظام میل به سیاست پیدا می‌کند؟

۳- چرا آقای مهندس بازرگان با تسامح فوق‌العاده‌ای که در وی سراغ داریم اولین شرط اجابت درخواست همکاری امیرانتظام را دوری جستن وی از فعالیت‌های اقتصادی‌اش عنوان می‌کند؟

در بررسی این ابهامات باید گفت طی ۱۷ سالی که آقای امیرانتظام هیچ ارتباطی با نهضت آزادی (چه در داخل و چه در خارج) نداشته مسئله صرفاً این نبوده که وی کنج عزلت گزیده یا فعالیت سیاسی نداشته است، بلکه آن‌گونه که از واکنش شدید ۱۸ تن از اعضای این تشکل و حتی حساسیت نسبی آقای مهندس بازرگان برمی‌آید وی به اعمالی در این مدت اشتغال داشته که در تعارض با مصالح جامعه بوده است. تناقض‌گویی‌های امیرانتظام در این زمینه خود به حد کافی گویاست؛ لذا به مرور خاطرات وی در این زمینه بسنده می‌کنیم. امیرانتظام در مورد ارتباطات خود با شهرام – فرزند اشرف پهلوی- که شهره عام و خاص بود در دادگاه در پاسخ به نماینده دادستان – میرمهدی- نه‌تنها هر نوع ارتباطی با وی را تکذیب می‌کند، بلکه بودن نام چنین فردی را در دفترچه تلفنش نوعی توطئه می‌خواند: «جناب میرمهدی با روش همیشگی خودشان می‌خواهند مطالبی را القا فرمایند که بله! شما مهندس بودید و اصلاً عیبی هم ندارد که نام شهرام را داشته باشید. در جواب عرض می‌کنم که همان‌طور که به استحضار دادگاه محترم ‌رسانیدم به چهار دلیل این نام نمی‌تواند در دفتر تقویم من وجود داشته باشد:

۱- عنوان او والاگهر بوده و نه والاحضرت و از امیرانتظام نکته‌سنج و دقیق احتمال این اشتباه نمی‌رود.

۲- من اصلاً با او کاری نداشته‌ام که تلفن او را احتیاج داشته باشم؛ هیچ‌وقت او را ندیده‌ام، حرف نزده‌ام و تلفنی نکرده‌ام.

۳- در مقابل نام او شماره تلفنی وجود ندارد و شماره تلفن، متعلق به شخص دیگری است.

۴- او آدم گمنامی نبود که من برای به یاد داشتن نامش نام او را در ردیف (ش) تقویمم بنویسم. بنابراین، این اتهام برای چندمین بار ساقط می‌شود.» (آن سوی اتهام، محاکمه و دفاعیات عباس امیرانتظام، نشر نی، سال۸۱، ص۲۷۵)

آقای امیر انتظام در اثر متأخرش با به فراموشی سپردن همه این صغری کبری چیدن‌ها برای ساختگی قلمداد کردن ثبت‌نام شهرام (فرزند اشرف پهلوی) در تقویم خود، به‌صراحت می‌پذیرد که شخصاً نام وی را در تقویم وارد کرده است: «اتهام بعدی‌شان این بود که من وابسته به خانواده سلطنتی گذشته بودم و دوست و شریک شهرام پهلوی هستم که این اتهام هم بسیار نادرست بود. من کار تجارت می‌کردم و به دنبال ماشین‌آلات آبیاری و راه‌سازی برای کانال‌سازی بودم که بتوانم به کشورم از این نظر خدمت کنم. برای ساختن بتن و مقاومت بتن در شرایط مختلف جغرافیایی و نوع خاک و آبی که برایش به‌کار می‌رود به یک ماده شیمیایی به نام ادتیو نیازمند بودم. در آن زمان تنها واردکننده این مواد شهرام پهلوی پسر اشرف بود. او این نمایندگی را داشت و من تلفن شهرام پهلوی را در تقویم خود نوشته بودم…»(ناگفته‌های انقلاب۵۷، ص۲۲۴)

آقای امیرانتظام «نکته‌سنج» صرفاً به دلیل تلاش برای پنهان کردن واقعیت دچار تناقض‌گویی شده، والا ایشان فرد بسیار متبحری در این زمینه‌ها از جمله زمان‌شناسی بوده‌ است. در سال ۱۳۶۰ که همه اقشار جامعه با درک و لمس دوران استبداد سیاه پهلوی علیه آن قیام کرده و به عمر آن پایان داده بودند. کشف هر نوع ارتباط با دربار با واکنش شدید مردم مواجه می‌شد؛ لذا آقای امیرانتظام همه توان خود را به‌کار می‌گیرد تا ثابت کند تلفن شخصی شهرام توسط دیگران در تقویمش نوشته شده است، اما پس از گذشت سه دهه نسل‌هایی را مخاطب خود می‌بیند که آن ایام را درک نکرده‌اند و کمتر آن حساسیت‌ها را دارند، همچنین اطلاعات چندانی از روابط حاکم بر آن دوران ندارند؛ لذا از یک‌سو دلیلی نمی‌بیند با ادعاهای عجیب و غریب، داشتن تلفن شخصی شهرام پهلوی را تکذیب کند و از دیگرسو به‌گونه‌ای سخن می‌گوید که گویا این عضو دربار فقط یک شرکت واردکننده ماده افزودنی به بتن داشته است و هر کسی می‌توانسته زنگ بزند و بگوید: «آقا شهرام! چند کارتن از آن مواد افزودنی بفرست بیاد». جهت یادآوری باید عرض شود این فرزند اشرف همچون مادرش در امور فراوانی دخالت داشت که از قاچاق اشیای عتیقه، مواد مخدر، دلالی در قراردادهای بزرگ تا انحصار واردات بسیاری از کالاهای پرسود را شامل می‌شد. هر کدام از این فعالیت‌ها شرکتی خاص و تبعاً مدیریتی ویژه داشت. «والاگهر شهرام پهلوی» نیز دفتر ویژه‌ا‌ی‌ داشت که این شرکت‌ها را پشتیبانی می‌کرد؛ لذا در هیچ‌کدام از شرکت‌ها حضور فیزیکی نداشت. داشتن شماره تلفن شرکتی که ماده افزودنی بتن را وارد می‌کرد هیچ‌گونه ایرادی به دارنده آن وارد نمی‌ساخت، اما داشتن تلفن مستقیم دفتر ویژه این «والاگهر» نشان از ارتباطات خاص داشت؛ به همین دلیل نیز آقای امیرانتظام در جریان محاکمه‌اش در سال ۱۳۶۰، درج این تلفن در تقویمش را توطئه‌ای علیه خود می‌خواند و به‌شدت آن را تکذیب می‌کند.

از جمله موضوعات دیگری که در خاطرات آقای امیرانتظام سعی در توجیه آن شده ارتباطات با شرکت‌هایی از قبیل «استرلاین» است (در سایر منابع استارلاین آمده). این شرکت حمل و نقل که ابایی از آشکار شدن جهت‌گیری‌هایش ندارد مربوط به بهاییان و یهودیانی است که با اسرائیل ارتباط دارند و دست‌اندرکاران آن کاملاً در این زمینه شهره‌اند… آقای امیرانتظام می‌گوید: «یدالله شهبازی، قبل از این‌که رئیس هیئت مدیره شرکت استرلاین شود معاون هویدا بود. ایشان مرا سر میزی که خودش و خانمش و چند نفر دیگر بودند دعوت کرد. سر میز از ما عکس گرفتند… مدیر فنی شرکت استرلاین، یهودی بود و ایستاده بود و من و دوست شریکم هم کنار دست او ایستاده بودیم و هر کدام از ما یک لیوان آب پرتقال در دستمان بود و می‌خوردیم. آن عکس را منتشر کردند و گفتند فلانی، یعنی من، صهیونیست است و در حال خوردن مشروب با یک صهیونیست. (ناگفته‌های انقلاب۵۷، ص۶۰) در این زمینه لازم به توضیح است که اولاً همین ارتباطات تجاری بدون این‌که خواسته باشیم به زوایای آن وارد شویم از نظر مرحوم مهندس بازرگان غیرقابل پذیرش بوده است. ثانیاً شرکت استرلاین ماهیت کاملاً صهیونیستی داشته است تا جایی که به هویدا توصیه می‌شود از مدیرعامل آن فاصله بگیرد و حساسیت‌های ملت مسلمان ایران را بیش از این برنینگیزد. همان‌گونه که تاریخ به‌روشنی روایت می‌کند هویدا به اتفاق جمعی از همکیشانش در هماهنگی با صهیونیست‌ها در انتقال یهودیان از نقاط مختلف جهان به اسرائیل نقش داشت؛ یدالله شهبازی از جمله این همکیشان بود. عباس میلانی در این زمینه می‌نویسد: «شهبازی نیز دوستی‌اش با هویدا را به طلا بدل کرد. یکی از نخستین مغازه‌های زنجیره‌ای در ایران را پی‌ریخت و سرانجام هم یک شرکت کشتی‌رانی پردرآمد تأسیس کرد. در مورد چند و چون فعالیت‌های تجاری او شایعات زیادی بود… و به همین خاطر، دوستی‌اش برای هویدا از لحاظ سیاسی گران تمام شد. برخی از مشاوران هویدا او را به دوری از شهبازی تشویق و ترغیب می‌کردند، اما هویدا هرگز زیر بار نرفت. در دوستی سخت پایدار و وفادار بود.» (معمای هویدا، دکتر عباس میلانی، انتشارات اختران، چاپ چهاردهم، سال۱۳۸۰، صص۳-۱۵۲ ) دست‌کم براساس این روایت، یدالله شهبازی از هویدا بسیار بدنام‌تر بوده است. حتی اگر مناسبات حاشیه‌ای آقای امیرانتظام با این بهایی در خدمت صهیونیست‌ها صرفاً در حد همان آب پرتقال خوردن باشد (که البته جناب «نکته‌سنج» فراموش کرده است که در مجالس این‌چنینی این آب پرتقال نیست که یک‌باره همه با هم و به سلامتی هم سر می‌کشند) قابل جمع با دیگر ادعاها نیست. ضمن این که قطعاً واکنش تند ۱۸ عضو نهضت آزادی و پذیرش مشروط مرحوم بازرگان نمی‌تواند مربوط به چنین مجالسی باشد که از آن بی‌اطلاع بوده‌اند؛ البته در این بحث، ما از مسائلی همچون تغییر فامیل وی از «روافیان» به «امیرانتظام» در ابتدای تأسیس نهضت آزادی در سال ۱۳۴۰ و آن‌چه در مورد پدر ایشان مطرح است در می‌گذریم، همچنین از مقایسه خودش با «دریفوس» در برخی نامه‌نگاری‌ها عبور می‌کنیم. برای نمونه، آقای امیر انتظام در نامه خود به همسر میتران می‌نویسد: «بعد از case دریفوس در سال ۱۸۹۴ در فرانسه این دومین case است که در جهان اتفاق افتاده…» (ناگفته‌های انقلاب۵۷، ص۳۷۳) [جهت اطلاع علاقه‌مندان به تاریخ، دادگاه دریفوس یهودی در فرانسه در قرن نوزدهم زمینه‌ای شد برای به اجرا در آوردن برنامه‌ای وسیع جهت مظلوم‌نمایی سرمایه‌سالاران یهود در اروپا و تغییر فضای سیاسی به نفع آن‌ها؛ از این رو بسیاری از مورخان، این رخداد را نقطه عطف حیات صهیونیزم می‌دانند.]

مسائل بسیاری در این زمینه برای بررسی و تحقیق وجود دارد که از یک سو در این مختصر امکان پرداختن به آن نیست و از سوی دیگر همان‌گونه که متعهد شده‌ایم بنا نداریم از مطالب به بحث گذاشته شده توسط آقای امیرانتظام فراتر رویم؛ بنابراین، قطع کامل ارتباط وی با نیروهای مخالف استبداد پهلوی(از هر سنخ) در طول ۱۷ سال و به‌عکس داشتن روابط با عوامل دربار و وابستگانش در این ایام حتی به همین میزان که به آن اذعان می‌شود ادعای قرار گرفتن یکباره در سر راه بازرگان بعد از ۱۷ شهریور ۵۷ را زیر سؤال می‌برد. سیاست کشتار و سرکوب، تشدید روزافزون خشونت علیه قیام مردم، که با روی کار آمدن دولت نظامی ازهاری به اوج خود رسید به اعتقاد بسیاری از صاحبان قدرت و سیاستمداران حامی استبداد پهلوی می‌توانست به جنگ داخلی منجر شود که امکان کشیده شدن پای نظامیان آمریکایی به آن زیاد بود؛ لذا خط ایجاد انحراف در مطالبات مردم به صورت اقدامی موازی پی گرفته شد. در این بحث باید دید آیا بازگشت امیرانتظام بعد از ۱۷ سال ارتباطی با این اقدام داشته است یا خیر؟ برای یافتن پاسخ دقیق این پرسش ابتدا باید دید که آقای امیرانتظام در قول خود به مرحوم بازرگان صادق بوده است: «پیشنهاد کردم که آیا به همکاری من احتیاج دارند؟ گفت: بله، البته به شرطی که کارهای بازرگانی‌ات را کنار بگذاری. قول دادم. قطعاً هر فرد منصفی از این شرط مهندس بازرگان این استنباط را خواهد داشت که آقای امیرانتظام به اموری اشتغال دارد که با قرار گرفتن در مسیر خدمت به مردم در تعارض است، والا اگر وی دارای ارتباطات تجاری سالمی بود دلیلی وجود نداشت که از تداوم آن بازداشته شود. حتی در شهریور ۵۷ کسی تصور نمی‌کرد انقلاب سراسری ملت ایران، چند ماه بعد به پیروزی برسد، بلکه تصور عمومی آن بود که تا پیروزی نهایی مبارزه چند سال به‌طول خواهد انجامید؛ بنابراین چگونه آقای بازرگان فردی را از امرار معاش سالم باز می‌دارد در حالی‌که سایر نیروهای نهضت آزادی در کنار فعالیت‌های سیاسی، هر یک به گونه‌ای امرار معاش می‌کردند و هرگز چنین منعی برای آنان از سوی دبیر کل این تشکل مطرح نشد؟!

آقای امیرانتظام در کتاب متأخر خود در این زمینه به‌گونه‌ای سخن می‌گوید که گویا هیچ مسئله‌ای وجود نداشته و حساسیت‌ها بی‌دلیل بوده است: «بنا به پیشنهاد مهندس بازرگان همه کارهایم را که درآمد فوق‌العاده‌ای هم داشت رها کردم؛ البته تأکید می‌کنم این درآمدها بسیار صادقانه بود.» به این ترتیب با کتمان مناسباتی که مرحوم بازرگان نسبت به آن حساسیت می‌ورزد و ۱۸ عضو نهضت به‌تندی از آن برائت می‌جویند، رسیدن به قضاوت دقیق که حق با کدام طرف بوده است دشوار می‌شود؛ البته از طریق بررسی برخی اقدامات آقای امیر انتظام در فاصله زمانی قرار گرفتن در سر راه مهندس بازرگان تا بهمن ۵۷ می‌توان تا حدودی به واقعیت نزدیک شد. در این میان، دو موضوعِ دولت شاپور بختیار و برنامه کودتای آمریکایی‌ها و نقش‌آفرینی آقای امیرانتظام در آن‌ها، ما را به شناخت نسبی در مورد مناسباتی که سعی در پنهان‌سازی آن شده می‌رساند. مرحوم احمد صدرحاج سیدجوادی در خاطراتش در مورد تلاش عوامل آمریکایی پیوند خورده با نهضت از طریق امیرانتظام برای ایجاد انحراف در روند قیام مردم می‌گوید: «مردم به صورت راه‌پیمایی و انواع ظهور و تظاهری که کرده‌اند به امام خمینی اختیار کامل داده و ایشان با اختیار کاملی که به این نحو از مردم دریافت داشته‌اند، دستور تشکیل شورای ملی (انقلاب) را خواهند داد و این شورا، پس از رفتن شاه با انجام یک رفراندوم، نوع حکومتی را که مردم می‌خواهند از مردم سؤال می‌کنند… و راه دوم این‌که شاه یک نفر نایب‌السلطنه طبق اصل … قانون اساسی (غیر از شهبانو) از بین ملیون صالح تعیین می‌کند و آن نایب‌السلطنه ترتیب رفراندوم و انتخاب مؤسسان و غیره را می‌دهد. قرار شد آقای بنی‌صدر این دو راه را بنویسند و به من بدهند. تا مورد مطالعه قرار گیرد و علت هم این بود که آقای جان آمریکایی روز سه‌شنبه می‌پرسید اگر ما آمریکایی‌ها با شما موافق باشیم و بخواهیم با توجه به جنبه قانونی بودن قضیه راه‌حل انتقال قدرت حکومت را پیدا کنیم شما چه طرح و نقشه‌ای در این مورد دارید که نتیجه آن امروز به این شرح گرفته شد ولی به نظر من… شاید راه‌حل اولی مورد قبول آمریکایی‌ها قرار نگیرد.» (خاطرات صدر انقلاب، یادداشت‌های احمد صدرحاج سیدجوادی، انتشارات شهید سعید محبی، سال۱۳۸۷، ص۵۴) اما چون رهبر انقلاب به‌طور کلی نظام دست‌نشانده پهلوی را نامشروع و غیرقانونی می‌دانستند و اجازه به رسمیت شناخته شدن هیچ نهاد وابسته به این رژیم را نمی‌دادند. دامی که بر سر راه برخی شخصیت‌های نهضت نهاده شده بود بی‌اثر گردید. مرحوم صدر حاج سیدجوادی در این مورد می‌افزاید: «بعد از جلسه به اتفاق رفتیم به دفتر آقای دکتر یدالله سحابی و دیدیم دکتر علی امینی نزد آقای دکتر است. بعد از رفتن او، ما جریان ملاقات خود را با آقای جان آمریکایی به اطلاع دکتر رسانیدیم و قرار شد برای انجام هر دو قسمت، بنده مأمور اقدام باشم. بدین شرح که بعد از نهار رفتیم منزل آقای شیخ مرتضی مطهری و از منزل ایشان با پاریس تماس گرفتیم و هر دو مطلب را بیان کردم. یکی این‌که اعلامیه‌ای از طرف امام خمینی راجع به منع آدم‌کشی و پاک کردن حساب خصوصی و کشت و کشتار افراد ساواکی و افسران صادر شود. دیگر این‌که راجع به پیشنهاد محرمانه دکتر امینی به دکتر سحابی که ایشان به فرمان شاه عضو شورای سلطنتی بشوند، آقای خمینی چه نظری دارد؟ دکتر یزدی نسبت به مطلب اول قول عمل و اقدام داد ولی راجع به مطلب دوم گفت فعلاً نظر امام خمینی مخالف با هرگونه قبول پست و شغل است که از طرف شاه مخلوع و دولت غیرقانونی پیشنهاد می‌شود.» (همان، ص۵۰) زمانی که این خط‌دهی عوامل آمریکایی برای پیوند زدن رژیم پهلوی با برخی از چهره‌های موجه نهضت آزادی – که با امام بیعت کرده بودند – در چارچوب شورای سلطنت به نتیجه نرسید، سیاست انحرافی دیگری پی گرفته شد و آن پیوند زدن بختیار با تغییرات اساسی و مبنایی مورد مطالبه مردم بود. مرحوم صدر حاج سید جوادی عنوان می‌کند که آقای امیرانتظام رابط برخی از این آمریکایی‌ها با نیروهای نهضت بوده است: «مهندس عباس امیرانتظام با کاتم تماس داشت و واسطه بود» (همان، ص۲۸) آقای امیرانتظام در مورد طرح‌های انحرافی مورد اشاره که عناصر آمریکایی ارائه می‌دادند سخنی به میان نمی‌آورد (قطعاً دلیل آن مورد تأمل است)، اما در مورد تلاش مستقیم برای به رسمیت شناخته شدن دولت بختیار توضیحاتی دارد که مسائل پنهان را آشکار می‌سازد. این جمله امیرانتظام به‌صراحت واسطه بودن در این زمینه را نیز مشخص می‌کند: «از زمانی که شاپور بختیار نخست وزیر شد و ۳۷ روز، دوران مسئولیت او طول کشید من به آقای مهندس بازرگان پیشنهاد کردم که چون شاپور بختیار، یکی از افراد مملکت است ما با او تماس بگیریم و او را قانع کنیم که استعفا دهد.» (ناگفته‌های انقلاب۵۷، ص۱۲۸) مبنای پیشنهاد آقای امیرانتظام سست‌تر از آن است که بخواهیم درباره‌اش بحث کنیم. بختیار، آخرین تیر ترکش آمریکایی‌ها، که به دلیل خیانت به ملت از سوی جبهه ملی اخراج و رسماً علیه وی بیانیه صادر شد، در این فراز به عنوان یک شهروند مورد عنایت قرار می‌گیرد، اما آیا طرح مورد نظر آقای امیرانتظام راضی نمودن وی به استعفاست یا تأمین نظر آمریکایی‌ها؟ برای روشن شدن موضوع به خاطرات مرحوم صدر حاج سیدجوادی در این زمینه باز می‌گردیم: «آقای مهندس بازرگان مقدار مختصری از شرح ملاقات خود را با سفیر آمریکا در منزل فریدون سحابی با حضور آقای موسوی اردبیلی…و به‌طور خلاصه این‌که آقای سولیوان سفیر آمریکا قبول دارد که این جنبش یک انقلاب بوده و به پیروزی رسیده… ولی باید آقایان به بختیار مهلت بدهند تا او بتواند از طریق راه‌حل‌های قانونی (قانون اساسی) به مردم آمریکا بگوید که یک کارقانونی انجام شده و تغییر رژیم هم مانعی ندارد… مع‌ذلک بهتر است که از طریق قانون اساسی باشد. یعنی خود این دولت رفراندوم کند… به منزل آقای موسوی‌اردبیلی رفتیم. آقایان (اعضای شورای انقلاب) آمدند. از روحانیون فقط آقای بهشتی و آقای دکتر باهنر و مهدوی‌کنی بودند… با آقای موسوی‌اردبیلی، در مورد یافتن یک راه‌حل عاقلانه قانونی بحث کردیم و پیشنهاد آقای لامبرایکس آمریکایی را که به سرلشکر قرنی گفته بود مطرح کردیم. پیشنهاد این بود: «بقیه وزرای کابینه از طرفداران امام اشغال شود از جمله پست وزارت کشور و رفراندوم از طرف دولت در مدت کوتاهی اعلام شود و طرفداران امام علاوه بر این‌که در کابینه هستند در رفراندوم هم نظارت کامل انجام دهند و دولت حتی از سازمان ملل هم نماینده‌ای برای نظارت بخواهد. در اطراف این پیشنهاد بحث مختصری شد و به اتفاق آرا رد شد.» (خاطرات صدر انقلاب، ص ۱۲۰-۱۱۹) در این جلسه، پیشنهاد آقای لامبرایکس که چگونگی عملیاتی کردن سخن جناب سفیر است مطرح و به اتفاق آرا رد می‌شود. حتی یک نفر از اعضای نهضت آزادی در بحث‌های شورای انقلاب پیرامون این موضوع به آن رأی نمی‌دهد و علتش کاملاً روشن است؛ زیرا همگان واقف بودند که آمریکا به دنبال آن است که خروش مردم را برای پایان دادن حاکمیت استبداد و سلطه بیگانه از تب و تاب بیندازد، سپس آن را به کانالی منحرف سازد که همه ابزارهای قدرتش در اختیار خود اوست، به این ترتیب در یک چرخه زمانی نه چندان طولانی، امور به‌تدریج به روال گذشته‌اش باز می‌گشت. اما اکنون باید دید با آن که در مقام استدلال و در فضای بحث‌های منطقی هیچ‌یک از نیروهای برجسته نهضت آزادی از برنامه منحرف کردن انقلاب به وادی طراحی شده توسط آمریکایی‌ها دفاع نمی‌کند چرا در لایه‌های پنهان، از سوی آقای امیرانتظام تلاش چشم‌گیری برای عملی شدن این ترفند آمریکایی‌ها صورت می‌گیرد؟آقای احمد صدر حاج سیدجوادی چند روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در مورد چرایی عملیاتی‌شدن این طرح می‌گوید: «چون بختیار در انجام مهمترین شرط نخست‌وزیری‌اش، یعنی بیرون فرستادن شاه از کشور موفق شده بود و ما فکر می‌کردیم دارد در مسیر خواست مردم گام برمی‌دارد، طرحی به نظرمان رسید؛ به این صورت که بختیار به خدمت امام برسد و استعفای خود را تقدیم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. بختیار نگران عدم قبول امام بود. به او قول دادیم در این صورت عین نامه و امضای او را پس می‌دهیم. قبول کرد. متن استعفا را برایش فرستادیم و پس از دستکاری‌هایی به خط خود که عین آن نزد من است آن را فرستاد و موافقت شد، ولی وقتی که آن را برای بختیار فرستادیم، حاضر به امضا نشد. این درست در روز پنج‌شنبه قبل از کشتار تهران بود. یادآوری می‌کنم تا آن وقت، یعنی در نخست‌وزیری بختیار، کشتاری در تهران اتفاق نیفتاده بود. (مصاحبه مطبوعاتی وزیر کشور، آقای احمد صدر حاج‌سید جوادی، روزنامه کیهان، مورخ ۱۳ اسفند ۱۳۵۷)». ( خاطرات صدر انقلاب، صص۲۵۵-۲۵۴) در این زمینه باید گفت اولاً تلقی حرکت بختیار در مسیر خواست مردم القایی است که آقای امیر‌انتظام منشأ آن است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت وگرنه تلاش شاه برای خروج از ایران هیچ ارتباطی با بختیار یا هیچ کس دیگری نداشت. محمدرضا پهلوی بعد از مشاهده یکی از تظاهرات عظیم و به‌هم فشرده مردم در تهران از فراز آسمان به‌وسیله چرخ بال و شعارهای شبانه مردم که کاخ نیاوران را به لرزه در می‌آورد به‌شدت خائف بود که مبادا این جمعیت میلیونی به سوی اقامتگاه او رو آورند و سرنوشت دودمان وی را یکسره سازند. به علاوه‌ شاه آموخته بود که در بحران‌های گسترده همچون نهضت ملی شدن صنعت نفت ابتدا تهران را ترک کند و در نقطه‌ای از کشور اقامت جوید، سپس از کشور خارج شود تا حامیان آمریکایی و انگلیسی‌اش مسائل را حل و فصل و زمینه بازگشت وی به قدرت را فراهم کنند. احسان نراقی در خاطرات خود در این زمینه می‌نویسد: «شاه در واقع می‌خواست مسئولیت عزیمت خویش را به گردن دیگران بیندازد، حال هر که می‌خواهد باشد؛ بختیار، آمریکایی‌ها، خدا می‌داند یا هر کس دیگر… قبول پیشنهاد صدیقی و ماندن در کشور، نیاز به دگرگونی شدید روانی داشت که برای گناه خود ‌بزرگ‌بینی که او سالیان دراز مرتکب شده بود جنبه نوعی مجازات و پس دادن نوعی تقاص پیدا می‌کرد… اطمینان دارم او، قبل از پیشنهاد نخست‌وزیری به بختیار تصمیم خود را گرفته بود.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، خاطرات احسان نراقی، انتشارات رسا، ص۲۳۶) هوشنگ نهاوندی نیز در شرح ملاقات دکتر صدیقی با شاه به اصرار محمدرضا پهلوی بر خروج از کشور اشاره دارد: «دیدار صدیقی و شاه به‌ گونه‌ای رضایت‌بخش صورت گرفت… هنگامی که پس از دیدارهای از سر احترام با شهبانو بازگشت تا باز با شاه ملاقات کند فقط یک شرط را مطرح کرد: «شاه از تهران دور شود ولی کشور را ترک نکند.»…شاه این شرط را رد کرد…» (آخرین روزها، دکتر هوشنگ نهاوندی، ترجمه صوراسرافیل، شرکت کتاب، آمریکا، سال۱۳۸۳، ص۲۹۱) به این ترتیب با نپذیرفتن این شرط، صدیقی نیز پیشنهاد نخست‌وزیری شاه را رد کرد. حتی مظفر بقایی نیز در ملاقاتی از محمدرضا پهلوی خواسته بود که کشور را ترک نکند و در صورت نگرانی از تظاهرات وسیع مردم برای مدتی در پایگاه هوایی همدان اقامت گزیند: «ادشیر زاهدی… سپهبد ربیعی فرمانده نیروی هوایی، شیروانی و بقایی(که شیروانی خود به دنبالش رفته و او را آورده بود). این چهارتن به گفت‌وگو پرداختند تا طرح بقایی را به سرانجام برسانند. او می‌خواست که شاه پایتخت را ترک کند ولی در کشور، در پایگاه وحدتی در همدان که پایگاهی بسیار مجهز بود بماند.» (همان، ص۲۹۳) بنابراین ادعای این که عامل بیرونی موجب تصمیم شاه برای خروج از کشور شده باشد کاملاً خلاف واقع است و به‌طور قطع حضور وی در کشور حتی در نقطه‌ای دور از تهران می‌توانست در انسجام سران ارتش و نیروهای امنیتی برای کودتا مؤثر افتد. نکته دیگری که در این زمینه قابل تأمل است در مورد نحوه استعفا و شرط آن از سوی بختیار است. براساس طرح آمریکایی‌ها مسئله فرصت‌یابی نخست‌وزیر شاه برای ایجاد انحراف در مطالبات مردم بسیار حائز اهمیت بود. آقای امیر‌انتظام خط‌دهی خود را به‌گونه‌ای به مرحوم بازرگان نسبت می‌دهد: «آقای بازرگان در ذهن‌شان این بود که از نظر احترام به پرستیژ ملیون ایران وقتی ایشان به پاریس می‌روند تا این استعفا را به آقای خمینی بدهند، آقای خمینی ایشان را مأمور تشکیل کابینه موقت کند.» (ناگفته‌های انقلاب۵۷، ص۱۳۲)

در این طرح چند نکته وجود دارد؛ بختیار بدون استعفا به دیدن امام برود، اگر امام وی را از جانب خود به نخست‌وزیری موقت منصوب کرد از نخست‌وزیری شاه استعفا دهد، اما اگر چنین نکرد اصل دست‌خط استعفای وی که در نزد امیر انتظام نگهداری می‌شود به وی بازگردانده شود، یعنی همچنان نخست‌وزیر شاه باقی بماند، با این امتیاز که دیدار با امام برایش کسب مشروعیت می‌کرد. مرحوم صدرحاج سیدجوادی صادقانه می‌گوید: «وقتی متن توافق شده را در چارچوب طرح آمریکایی‌ها که امیرانتظام آن را دنبال می‌کرد برای بختیار فرستادیم وی آن را امضا نکرد. این بدان معنی است که برای اجرای این فریب حتی بنا نداشته‌اند مدرک استعفایی را از خود ولو به صورت امانت باقی گذارند.»

روایت مجعول آقای امیرانتظام از این ماجرا، هم با اظهارات آقای صدرحاج سیدجوادی منافات دارد و هم با اظهارات مرحوم دکتر یزدی. وی در روایتش به گونه‌ای سخن می‌گوید که گویا استعفایی که قرار بوده به امانت در نزد نهضت بماند توسط بختیار امضا شده بود: «وقتی من دوباره این نامه را به آقای بختیار دادم بعد فردایش به آقای بازرگان دادم و ایشان با داشتن این سند به پاریس تلفن کردند…آقای یزدی (بعداً) به تهران تلفن می‌کنند و به آقای بازرگان می‌گویند که آقای خمینی پذیرفتند که ایشان به اینجا بیایند و استعفا بدهند. آقای بازرگان این مطلب را از روی صداقت و سادگی خویش عیناً به من منتقل کرد.» (همان) و در ادامه، امیرانتظام تلاش می‌کند امام را به نقض عهد متهم کند و این که متأثر از دیگران توافق خود را نادیده گرفتند، درحالی‌که آقای یزدی در این‌باره می‌گوید: «آقای مهندس بازرگان گفتند: بختیار از این‌که او را خائن خوانده‌اند ناراحت است و می‌خواهد به صورتی از او اعاده حیثیت شود. آقای مهندس بازرگان سپس سؤال کردند که: «آیا با این وضعیت، امام بختیار را خواهند پذیرفت؟ من مطلب را عیناً به امام گزارش کردم. جواب ایشان این بود که پذیرش بختیار مشروط به استعفای او خواهد بود، آن‌هم حالا صلاح نیست؛ بماند برای بعداً.» ( آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها، دکتر ابراهیم یزدی، انتشارات قلم، ویرایش دوم، ص۳۱۶) این که تلاش می‌شود در ابتدای روی کار آمدن بختیار تبعات صدور بیانیه جبهه ملی علیه وی پاک شود در جای خود قابل تأمل است. این سلسله تلاش‌ها که در نهایت در این مقطع، یعنی دوم بهمن۱۳۵۷، پاسخ قاطع امام را دریافت می‌دارد. ادامه می‌یابد. در هشتم بهمن مجدداً با پاریس در این زمینه تماس گرفته می‌شود. بنابر روایت آقای ابراهیم یزدی موضع امام همان استعفای بختیار است: «نظر امام این بود که اگر بختیار به پاریس بیاید تا استعفا ندهد اجازه دیدار را نخواهد داشت. نظر ما هم آن بود که با بختیار عیناً نظیر سیدجلال تهرانی رفتار شود.» (همان، ص۳۳۹) اما توافقات پشت صحنه امیرانتظام با بختیار به‌گونه‌ای دیگر بود؛ همان‌گونه که اشاره شد، آن‌ها تلاش داشتند تنها در صورتی استعفای بختیار را منتشر کنند که در ملاقات با امام، وی مأمور تشکیل دولت موقت برای فراهم آوردن زمینه رجوع به آرای مردم شود؛ در غیر این صورت صرفاً ملاقاتی صورت گرفته که حاصل آن کسب اعتبار برای بختیار بود. امام بعد از پی بردن به ابعاد پنهان این تحرک که امیر انتظام عامل اجرایی اصلی آن بود بیانیه‌ای بدین شرح صادر کردند: «… آن‌چه ذکر شده است که شاهپور را با سمت نخست‌وزیری من می‌پذیرم دروغ است بلکه تا استعفا ندهد او را نمی‌پذیرم چون او را قانونی نمی‌دانم. حضرات آقایان به ملت ایران ابلاغ و اعلام فرمایید که توطئه‌ای است در دست اجرا و از این امور جاریه گول نخورید. من با بختیار تفاهم نکرده‌ام و آن‌ چه سابق گفته است که گفت‌وگو بین او و من بوده دروغ محض است. ملت باید موضع خود را حفظ کنند و مراقب توطئه‌ها باشد.» (همان، ص۳۴۱) بنابراین دست‌کم براساس نقل آقای ابراهیم یزدی، موضع امام همواره ثابت بود و به هیچ‌ وجه این بحث مطرح نشده است که وی باید در تهران استعفا دهد و سپس به پاریس بیاید، بلکه سخن از استعفا قبل از ملاقات است. آقای امیرانتظام که تلاش‌های فوق‌العاده‌اش برای اجرایی شدن طرح آمریکایی‌ها با هوشمندی امام به جایی نمی‌رسد با تناقض‌گویی‌های فراوان سعی دارد امام را به بد عهدی متهم سازد.

موضوع دیگری که در ماه‌های منتهی به پیروزی ملت ایران بر استبداد پهلوی و سلطه بیگانه بسیار حائز اهمیت بود ایجاد غفلت براساس اطلاع‌رسانی هدایت شده و غلط بود. آمریکایی‌ها در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت از این طریق توانسته بودند تأثیرات مخربی بر تصمیمات رهبران نهضت بگذارند و بنا داشتند از تجربیات تاریخی خود استفاده کنند. آقای امیرانتظام در این رابطه نقش ویژه‌ای را ایفا می‌کرد و آن معرفی عوامل سیا و کسانی بود که تحت عنوان دوستداران ایرانیان و مدافعان حقوق بشر مأموریتی جز به شکست کشاندن قیام سراسری ملت ایران نداشتند. آقای امیرانتظام حتی در کتاب متأخر خود در توجیه چرایی مرتبط ساختن افرادی چون ریچارد کاتم با شخصیت‌های نهضت آزادی می‌نویسد: «آقای ریچارد کاتم که در زمان دکتر مصدق در ایران به عنوان یک دیپلمات جوان بود و من ایشان را به خاطر بردن نامه اعتراضیه نهضت مقاومت ملی ایران درباره کودتای ۲۸ مرداد به سفارت آمریکا می‌شناختم فارسی را به‌خوبی حرف می‌زد و من آن زمان نمی‌توانستم انگلیسی حرف بزنم و بعدها هم به عنوان اعتراض به کودتایی که در ایران انجام شد ایران را ترک کردند و رفتند.» (ناگفته‌های انقلاب۵۷، ص۱۲۲) این‌گونه مثبت یاد کردن از ریچارد کاتم شاید از مرحوم بازرگان که در جریان محاکمه آقای امیرانتظام در مقام تعریف و تمجید از مُعَرِّف و مُعَرَّف پرداخت، قابل قبول باشد، اما از آقای امیرانتظام که در سال۸۱ خاطرات دو جلدی خود را منتشر ساخت دیگر قابل پذیرش نیست؛ زیرا در این تاریخ از ماهیت این افسر بلندپایه سیا اطلاعات قابل ملاحظه‌ای در اختیار داشتیم و به طریق اولی در زمان انتشار کتاب «ناگفته‌های انقلاب». با این وجود همچنان آقای امیرانتظام ترجیح داده است از این فرد مؤثر در کودتای ۲۸مرداد به نیکی یاد کند. مقایسه تعریف امیرانتظام از کاتم در آثارش با آن‌چه برای مهندس بازرگان تعریف کرده و ایشان همان را در دادگاه انعکاس داده است. پیچیدگی فوق‌العاده‌ای را به نمایش می‌گذارد: «مهندس بازرگان در ادامه گفت: یادم نیست که چگونه با هم (کاتم) آشنا شدیم، او ما را پیدا کرد یا ما او را پیدا کردیم. در هر حال… ایشان رابط ما با کاتم بود. ابتدا عقیده‌اش این بود که مملکت شما نمی‌تواند کاری بکند و ما آمریکایی‌ها حق داشتیم که این کار را بکنیم. در این مذاکرات یک نوع تهاجم بود که البته ایشان گزارش آن را به کمیته مرکزی نهضت مقاومت دادند… علت این‌که من مجذوب امیرانتظام شدم این بود که ایشان را در این ارتباطات برخلاف خودم، زرنگ دیدم که نتیجه این می‌شد که چه چیز را بگوید و چه چیز را نگوید. یعنی هر چیز را در جای خودش صحبت می‌کرد. ایشان آقای کاتم را که در ابتدا دشمن سرسخت ما و تهدید کننده ملت ما بود چنان منقلب کرد که کتابی در مورد ایران نوشت… این‌ها را من برای این گفتم که کاتم جاسوس نبوده است. حتی موقعی که بعد از سولیوان خواستند سفیر بفرستند آقای یزدی با اطلاعاتی که در مورد آن سفیر داشت آن را قبول نکرد و از جمله کسانی بود که ما خواستار او شدیم همین کاتم بود که به عنوان سفیر به ایران بیاید.» (آن سوی اتهام، جلد۲، محاکمه و دفاعیات عباس امیر انتظام در دادگاه انقلاب، نشر نی، سال۸۱، صص۲-۲۱)

این فراز از اظهارات آقای بازرگان در دادگاه از یک سو پیچیدگی فوق‌العاده آقای امیرانتظام و از دیگر سو خوش‌باوری فوق‌العاده رئیس دولت موقت را به نمایش می‌گذارد. در دو اثر چاپ شده از انتظام به هیچ وجه ادعا نمی‌شود که کاتم در ابتدا طرفدار کودتا بود، اما بعد بر اثر ارشادات من مخالف کودتا شد و در نهایت در خدمت ملت ایران قرار گرفت! بلکه مدعی است چون کاتم مخالف کودتا بود ارتباطم را با وی حفظ کردم. داستان‌پردازی‌هایی که مهندس بازرگان را مجذوب امیرانتظام می‌سازد پیرامون قدرت فوق‌العاده‌ای است که دشمن سرسخت ملت ایران را تبدیل به مدافع چند آتشه این سرزمین ساخته است! اما چرا این قدرت متحول‌ساز در نزد اهل تاریخ به نمایش گذاشته نمی‌شود؟ زیرا اهل پژوهش، امیرانتظام را در آثارش متأثر از کاتم می‌یابند که ایران نمی‌تواند در برابر آمریکا کاری بکند و آمریکایی‌ها حق داشتند این کار (کودتا) را بکنند. به فرازهایی این چنین از زبان آقای کاتم به‌ویژه در اثر متأخرش در ادامه خواهیم پرداخت. ابتدا لازم است به برخی داشته‌های ملت‌مان از کاتم توجه نماییم. برای نمونه، آقای یرواند آبراهامیان در مورد آقای کاتم و نقش وی در به شکست کشاندن نهضت ملی شدن صنعت نفت می‌نویسد: «سیا در تهران یک مأمور جوان به نام ریچارد کاتم(Cottam) نیز داشت. این جوان با استعداد بعدها استاد علوم سیاسی دانشگاه پیتسبورگ پنسیلوانیا شد. او اطلاعات مختلفی را نه تنها در مورد حزب توده (وابسته به شرق) بلکه در خصوص حزب زحمتکشان بقایی و حزب راستی افراطی آریا و سومکا (احزاب وابسته به غرب) جمع‌آوری کرده بود… کاتم همچنین مقالاتی را برای چاپ در روزنامه‌های مزدبگیر به رشته تحریر درمی‌آورد. در یکی از این مقالات ادعا شده بود که فاطمی قبلاً محکوم به سوء‌استفاده از اموال شده، به هم‌جنس‌بازی معروف است و دین خود را به مسیحیت و همچنین به بهاییت تغییر داده است. این اتهامات، فاطمی را در دید بنیادگراها دست‌کم به سه‌ بار اعدام محکوم می‌نمود. جای تعجب نیست که فداییان اسلام سعی کردند وی را به قتل برسانند. سیا همچنین بی‌علاقه نبود که برای مصدق اصل و نسب یهودی دست و پا کند.» (کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ در ایران، نوشته یرواند آبراهامیان، ترجمه لطف‌الله میثمی، مجله چشم‌انداز، شماره۲۵، سال۱۳۸۳) اسناد فراوانی وجود دارد که استمرار ارتباط کاتم با دستگاه اطلاعاتی آمریکا در جریان قیام سراسری ملت ایران علیه استبداد و سلطه را کاملاً روشن می‌سازد. آیا نگارش کتابی در مورد ایران بعد از پایان مأموریتش در سفارت آمریکا در تهران را می‌توان تغییر رویکرد این جاسوس کارکشته سیا تلقی کرد؟ چنان که رایج بود عمده مأموران ورزیده سازمان‌های اطلاعاتی بیگانه در ایران بعد از بازگشت سعی کرده‌اند با نگارش یک اثر یا آثاری تحقیقی به خود چهره ای دانشگاهی بخشند که از جمله آنان خانم لمپتن – جاسوس ورزیده انگلیس- بود که توسط دکتر مصدق از ایران اخراج شد. وی نیز بعد از رانده شدن از این مرز و بوم آثار تحقیقی در مورد کشاورزی ایران و… به نگارش درآورد که به فارسی هم برگردانده شده است، اما با موقعیتی که آقای امیرانتظام برای ریچارد کاتم، این جاسوس ورزیده در نزد آقای بازرگان و برخی اعضای نهضت آزادی رقم زده بود اگر تصمیم‌گیران نهایی برای سرنوشت قیام ملت ایران آقایانی مجذوب امیرانتظام بودند آیا وی می‌توانست مجدداً همان نقشی را که در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ داشت، ایفا کند؟ باید اذعان داشت ارتباطات چنین افراد کارآزموده و مجربی با برخی فعالان سیاسی در ماه‌های منتهی به پیروزی قیام سراسری ملت ایران این باور را در واشنگتن تقویت کرده بود که هر زمان ضروری پنداشتند می‌توانند با استفاده از غفلت و فریب، بار دیگر کودتایی را در ایران به اجرا در آورند. همان‌گونه که بعدها برای همگان روشن شد، در حالی که آمریکایی‌ها با تمام توان برنامه کودتا را همچون مقدمه‌سازی کودتای ۲۸ مرداد با هماهنگی دولت بختیار دنبال می‌کردند به ملیون اطمینان می‌دادند کودتا از برنامه‌های واشنگتن حذف شده است. ارائه اطلاعات غلط و خلاف ‌واقع از سوی کاتم به رهبران نهضت آزادی، مورد اشاره آقای احمد صدرحاج سیدجوادی قرار گرفته است: «…همچنین کاتم می‌گفت که قرار بود ۶۰ کارشناس آمریکایی ضد شورش که در جنگ‌های ویتنام هم شرکت داشته‌اند به ایران بیایند ولی این فکر از بین رفت و نیز قرار بود با یک کودتای نظامی، شاه مجدداً قدرت را به دست گیرد ولی این فکر هم که مربوط به گروه یک بود عملی نشد.» (خاطرات صدر انقلاب، ص۲۹) میزان و چگونگی تأثیرات این القائات عوامل سیا را می‌توان از جمله در روز بیست بهمن ۱۳۵۷ دید. در این روز فرماندار نظامی تهران ساعات ممنوعیت عبور و مرور را افزایش داد تا بتواند شرایط را برای کودتا در آن شب کاملاً فراهم آورد و اگر نفوذ فوق‌العاده امام در میان توده‌های مردم و تبعیت کم‌نظیر اقشار مختلف از منویات و تدابیر و تدابیر ایشان نبود، یک‌ بار دیگر فریب آمریکایی‌ها کارساز می‌افتاد، زیرا مهندس بازرگان و تحت تأثیر دریافت‌های ایشان آیت‌الله طالقانی در چنین شرایط خطیری مردم را به ترک صحنه و رعایت مقررات حکومت نظامی فرا می‌خوانند. حوادث این روز را از زبان آقای هاشمی رفسنجانی پی می‌گیریم: «شب بیست و یکم بهمن ناگهان شهر حالت عادی خود را از دست داد و اضطراب و نگرانی بر مردم شهر تهران حکم‌فرما شد… اما افشاکننده‌ترین خبر، اعلامیه فرماندار نظامی تهران بود که از رادیو پخش شد و ساعت منع عبور و مرور را افزایش داد. به‌موجب این اعلامیه از ساعت چهار و نیم عصر تا پنج بامداد رفت وآمد در تهران و حومه ممنوع شد… امام با طمأنینه خاصی فرمودند: «باید بگوییم، مردم فرمان حکومت نظامی را اطاعت نکنند.» این سخن امام بر نگرانی‌های جمع ما افزود. آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان تأکید داشتند که اگر چنین شود حمام خون راه می‌افتد. به همین دلیل تلاش کردند که نظر امام را تغییر دهند، اما موفق نشدند. امام تصمیم خودشان را گرفته بودند. بیانیه دادند و از ارتشی‌هایی که به مردم پیوسته بودند، حمایت و تشکر کردند و از بخشی از نیروهای مسلح انتقاد کردند و به مردم هم گفتند: اعلامیه امروز حکومت نظامی خدعه و خلاف شرع است و مردم به هیچ‌وجه به آن اعتنا نکنند… این فرمان امام یک ودیعه آسمانی بود. در آن لحظه این تصمیم، بسیار مهم و سرنوشت‌ساز بود و باید آن را اوج حرکت و تصمیمات مهم امام در راه هدایت انقلاب دانست. اگر مردم به خانه‌ها می‌رفتند قطعاً نیروهای مسلح خیابان‌ها را اشغال می‌کردند و بر اوضاع مسلط می‌شدند… مطلع شده بودیم که با هدایت و هم‌فکری ژنرال هایزر آمریکایی و با حضور برخی از فرماندهان ارتش از جمله بدره‌ای و حبیب‌اللهی – فرماندهان نیروی زمینی و دریایی رژیم- «گروه کودتا» تشکیل شده است. این گروه که با جلب نظر شاه و چراغ سبز آمریکا، خود را برای کودتا آماده می‌کرد، ستاد کار خود را در پادگان لویزان مستقر کرده بود و به نظر می‌رسید که عملیات خود را هم از چشم فرماندهان دیگر پنهان کرده باشند. از کارهای برنامه‌ریزی شده این گروه اعلان حکومت نظامی و کاهش ساعت رفت و آمد مردم بود.» (انقلاب و پیروزی، کارنامه و خاطرات سال‌های۱۳۵۷و۱۳۵۸، هاشمی رفسنجانی، به کوشش عباس شبیری، سال ۱۳۸۳، صص۶-۱۸۲) می‌توان امروز به‌خوبی حدس زد که اگر رهبری‌ انقلاب نیز تحت تأثیر واسطه‌هایی چون آقای امیر‌انتظام قرار ‌می‌گرفتند صرفاً در ابعاد انسانی چه فا‌جعه‌ای رخ می‌داد. بدون شک اگر تهران در آن شب بیدار و در خیابان‌ها به سنگرسازی و ایجاد موانع مشغول نبود و هر حرکت نظامی را از جمله حرکت ستون تانک‌ها در حوالی میدان امام حسین را در نطفه خفه نمی‌کرد، قتل‌عام گسترده‌ای کلید می‌خورد؛ زیرا ملت در برابر دستگیری امام و سایر معتمدان خویش‌ توفان‌وار به خیابان‌ها می‌ریخت. کشتار وسیع نه‌تنها هدف کودتا‌گران را تحقق نمی‌بخشید بلکه آغازگر جنگ‌های داخلی دراز‌مدت می‌شد. آقای دکتر ابراهیم یزدی نیز در مورد کودتا می‌گوید: «بعد از پیروزی انقلاب، در اسنادی که از دفتر ویژه و محل کار سپهبد معدوم امینی افشار جمع‌آوری شد، طرح یک کودتای نظامی با ذکر جزئیات تحت عنوان عملیات نجات به‌دست آمد. این اسناد را در همان روزهای اول پیروزی انقلاب به نخست‌وزیری آوردند…» (آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها، ص۴۳۶)

بحث مهم بعدی در مورد اسناد به‌دست آمده ازسفارت آمریکا پیرامون ارتباطات غیر‌متعارف امیر‌انتظام با بیگانگان است. وی در مدافعات خود در این زمینه می‌گوید: «ای امام، ای مظهر جنگ بر علیه شیطان بزرگ، تو آرزو می‌کردی که روزی آمریکا را به‌خاطر جنایاتش محاکمه کنی و قیافه واقعی این دشمنان خدا را به مردم زجر‌کشیده جهان نشان دهی. امروز آن روز است؛ این اسناد، بزرگ‌ترین سند جنایت آمریکاست… متن مدافعات من کیفر‌خواست جنایات آمریکاست… ممکن است وقتی من صحبت از ساختگی ‌بودن این اسناد می‌کنم به ذهن عده‌ای این طور خطور کند که تمام مطالب در این اسناد ساخته شده است. نه، این طور نیست… بنابر‌این‌، آن‌چه ساختگی است مطالبی است که در مذاکرات نبوده و این دشمنان خدا این مطالب را اضافه کرده‌اند.» (آن سوی اتهام، محاکمه و دفاعیات عباس امیر‌انتظام در دادگاه انقلاب، ص۱۱۴) هر چند چنین ادعایی در مورد قضاوت‌های دیپلمات‌ها یا افسران اطلاعاتی آمریکایی صرفاً در مواردی ساختگی تلقی می‌شود که عدم پای‌بندی وی به مصالح ملی را به نمایش می‌گذارد، اما در مواردی که به نفع اوست حتی به آن افتخار نیز می‌کند صرف نظر از این تناقض فاحش در سراسر مدافعات بسیار طولانی و تکراری، وی در مجموع اسناد را گواه دیگر‌ی بر خباثت آمریکا می‌خواند که باید آن را افشا کرد. اما دبیر ‌کل سابق نهضت آزادی در این زمینه نگاهی متفاوت دارد. وی می‌نویسد: «اسناد منتشر شده از جانب دانشجویان خط امام نیز به هیچ‌ وجه جواب‌گوی این نیاز نمی‌باشد. آن‌چه منتشر شده است اولاً گزارشات و برداشت‌های سیاسی مقامات آمریکایی است که الزاماً درست و قابل استناد نمی‌باشد. ثانیاً همه اسناد، منتشر نشده‌اند. بلکه دانشجویان برخی از آن‌ها را انتخابی منتشر ساخته‌اند. مثلاً هیچ‌گونه سندی در مورد ملاقات و مذاکره سولیوان با آقایان موسوی‌اردبیلی و مهندس بازرگان و یا تماس‌های مستقیم دکتر بهشتی با سولیوان و غیره منتشر نشده است…(آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها، ص۵۰۶) دکتر یزدی بر خلاف آقای امیر‌انتظام که اسناد را توطئه‌ای علیه خود می‌داند امکان این که اشتباهی توسط تنظیم کنندگان سند صورت گیرد را مطرح می‌سازد که سخنی منطقی است؛ به همین دلیل مورخان چنین اسنادی را صرفاً یک منبع تلقی می‌کنند و آن را با اسناد و قراین دیگر محک می‌زنند تا خطا‌های انسانی بر‌طرف شود. در مورد امیر‌انتظام باید گفت اسناد با قراین فراوانی همخوانی دارد. برای نمونه، براساس اسناد فراوانی، آمریکایی‌ها به دنبال فراهم‌سازی فرصتی برای بختیار بودند تا وی مطالبات مردم را از خط اصلی، منحرف کند. اسناد گواهی می‌دهند که امیر‌انتظام در این زمینه ایفای نقش کرده است. بعد‌ها که خاطرات شخصیت‌های محوری نهضت آزادی نیز به چاپ می‌رسد قراین بیشتری که دلالت بر این امر دارد به‌دست می‌آید. بررسی اسناد و تطابق آن‌ها با قراین مختلف نشان می‌دهد که آقای امیر‌انتظام صرفاً در دادن اطلاعات به بیگانه متوقف نمی‌شود، بلکه در عملیاتی کردن برنامه‌های آمریکایی‌ها نیز نقش مؤثری داشته است؛ البته مستند ساختن مصادیق این بحث نیاز به زمان مبسوطی دارد که بسیار از ظرفیت این نوشتار فراتر است؛ اما می‌توان با شاخص‌هایی که رهبران نهضت آزادی در مورد افراد مرتبط با بیگانه داده‌اند با سهولت بیشتری به تشخیص نایل آمد، به‌ویژه این که آقای امیر‌انتظام در اثر متأخرش ابایی از روشن شدن برخی همخوانی‌ها با بیگانه ندارد و با صراحت بیشتر مواضع واقعی خود را روشن می‌سازد.

آقای مهندس توسلی- دبیرکل کنونی نهضت آزادی- در دادگاه آقای امیرانتظام ضمن محکوم کردن خط ایجاد تفرقه و جدایی در صفوف ملت می‌گوید: «آقای دکتر یزدی در مجلس (کتابی) معرفی کردند به‌نام «گروگان خمینی» این همان خط است. آن کتابی که نویسنده‌اش عضو «سیا» است می‌خواهد معرفی بکند این انقلاب که شما می‌گویید اسطوره است برای کشورهای اسلامی، این بی‌محتواست. این دست پرورده خود ما بوده، خود ما آن را پایه‌گذاری کرده‌ایم.» (آن سوی اتهام، جلد۲، ص۳۲۱)

مرحوم دکتر ابراهیم یزدی نیز در این زمینه می‌نویسد: «دشمنان ایران و اسلام در تلاش دائم‌اند تا حرکت اصیل ملت مسلمان ایران را مخدوش نموده و آن‌ را به بیگانه نسبت دهند. تعداد قابل توجهی از آثار و تحلیل‌های خارجیان و دشمنان انقلاب درباره ایران با این انگیزه صورت می‌گیرد… عده‌ای با عدم اعتقاد به نیروی ملت و با مشاهده‌ برخی از انحرافات و عملکردهای به ‌دور از تقوای برخی از دولت‌مردان و مسئولان جمهوری اسلامی، یکباره به نفی اصالت حرکت ملی و اسلامی مردم کشورمان پرداخته‌اند و تحت تأثیر پدیده «بیگانه‌زدگی» همه چیز را به خارجیان نسبت داده و انقلاب عظیم ملت را محصول خواست‌ها و برنامه‌های ابرقدرت‌ها و سیاست‌های استیلاگر خارجی معرفی می‌کنند.» (آخرین‌ تلاش‌ها در آخرین روزها، دکتر ابراهیم یزدی، انتشارات قلم، ویرایش دوم، سال ۱۳۸۶، ص۱۰)

اکنون با چنین تعریفی، از کسانی که قیام سراسری ملت ایران را نفی می‌کنند و تغییرات را در میهنمان حاصل اراده بیگانه می‌خوانند باید دید آقای امیرانتظام واقعی در کجای این تعریف می‌گنجد؛ عامل بیگانه است یا بیگانه زده؟ برای مثال، وی در فرازی از کتابش می‌گوید: «تصویب می‌شود که شاه از ایران بروند و جانشین وی بایستی به ایران برگردد». مصاحبه کننده می‌پرسد: «یعنی بر روی جانشینی آقای خمینی توافق داشتند؟!» و امیرانتظام می‌افزاید: «آن‌چه مطرح است این بود که شاه می‌بایست برود و روحانیت جانشین سلطنت شود». (ناگفته‌های انقلاب ۵۷، ص۱۲۶) و در فرازی دیگر ادعا می‌کند: «هایزر به افسران ارتش می‌گوید: شاه مریض است و باید از ایران برود… روز ۲۶ دی ۱۳۵۷ به اتفاق سولیوان به کاخ نیاوران می‌روند، در اتاق شاه را باز می‌کنند، بدون هیچ‌گونه تشریفاتی در را باز می‌کنند و داخل می‌روند. طبق نوشتة خود هایزر که می‌نویسد: «وقتی خود من وارد اتاق شدم، شاه در اتاق بود. به او گفتم که بلند شو از ایران برو بیرون.» (همان، ص۱۲۷) و در فرازی دیگر با جعل مسلمات تاریخ مبارزات ملت ایران (که تصاویر بی‌بدیل، آن نه در تاریخ ایران، بلکه در تاریخ جهان به ثبت رسیده) می‌گوید: «کسانی که سابقه سیاسی داشتند و می‌توانستند به‌ کارهای معمولی کشور فکر کنند و تابع احساس نباشند، هرگز نمی‌توانستند فکر کنند که با راه افتادن چهار نفر در خیابان یا صدنفر یا هزار نفر می‌شود یک نظام را عوض کرد.» (همان، ص۶۹) یا به منظور اثبات وابستگی نهضت مردم دلایلی حیرت‌آور اقامه می‌کند: «اولین چیزی که باعث جلب توجه من شد، وجود لاستیک‌هایی بود که در خیابان‌ها آتش می‌زدند… آن زمان در راه شهریار- از سمت جاده کرج- بخش وسیعی از بیابان را لاستیک انبار کرده بودند. این سؤال به نظر من رسید و از خودم سؤال کردم که چرا ارتش این لاستیک‌ها را در خیابان‌ها می‌گذارد.» (همان، صص۱-۷۰) و یا در فرازی مدعی است آتش‌سوزی‌ها در سطح شهرهای ایران به‌ویژه تهران مربوط به قدرتی ما‌فوق بوده که شاه نیز در برابر آن تسلیم بوده است: «بعدها در زندان فرصتی پیدا کردم تا اعترافات قره‌باغی را بخوانم. ایشان … در کتاب خودش می‌گوید که رئیس شهربانی، آقای سپهبد صمدی گزارش داد که اتومبیل‌ها و ساختمان را ساواک آتش می‌زند و من به شاه گزارش دادم و شاه گفت: این را می‌دانم، اما کاری نمی‌توانم بکنم. پس این نشانه یک برنامه است. شاه چرا خودش با دست خودش این کار را می‌کرد. بر فرض، ملت او را خائن و غیرایرانی می‌دانست، اما خودش که خودش را قبول داشت… حتماً یک قدرتی یا مافوقی وجود داشته که این کارها را انجام می‌داده است.» (همان.) سراسر کتاب اخیر امیرانتظام را ادعاهای فراوانی از این دست تشکیل می‌دهد که یا منبعی برای آن ذکر شده یا وی هیچ مأخذی را قید نکرده است؛ البته هیچ تفاوتی در ماهیت کار ندارد؛ زیرا هیچ کدام از منابع ذکر شده ادعای وی را تایید نمی‌کند. برای نمونه، در کتاب «اعترافات ژنرال» می‌خوانیم که شما کار خودتان را بکنید، یعنی در کار ساواک دخالت نکنید: «چون قبلاً اطلاعاتی توسط سپهبد صمدیانپور- رئیس شهربانی کشور- به من رسیده بود که مقداری از این آشوب‌ها به وسیله مأموران ساواک صورت می‌گیرد… در یکی از شرفیابی‌ها بعد از مطرح کردن مسئله امنیت عمومی کشور عرض کردم: در این مورد با نخست‌وزیر صحبت می‌کردم، ایشان هم اظهار می‌نمود که مقداری از این شلوغی‌ها را مأموران ساواک انجام می‌دهند. در جواب فرمودند: بلی، ایشان معتقد است که تمام این کارها زیر سر ساواک است. و بلافاصله اضافه کردند: شما با ایشان کار نداشته باشید. کار خودتان را بکنید!! از جوابی که اعلی‌حضرت دادند متوجه شدم که ناراحت شدند.» (اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی، نشر نی، سال ۱۳۶۵، ص۷۷) روایت دیگر نیز از دستور مستقیم شاه به ساواک برای آتش‌سوزی بعد از گسترش قیام مردم ایران حکایت می‌کند. برای مثال، منصور رفیع‌زاده- آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا- از ملاقات خصوصی خود با رئیس کل ساواک این‌گونه روایت می‌کند: «در این هنگام تیمسار (نصیری) صورت خود را با دستانش پوشاند. سپس دستانش را برداشت و با صدایی که انگار از ته چاه درمی‌آمد ادامه داد: می‌دانی هفته گذشته چند مرسدس بنز را درب و داغان کردیم؟ چندتا  آتش‌سوزی در منطقه تجاری شهر راه انداختیم؟ چه تعداد آدم درجا کشته شدند؟ و هنوز کافی نیست! او (شاه) امروز به من گفت این کافی نیست بیشتر بکشید! بیشتر آتش بزنید… برای این که چنین نشان داده شود که این اعمال تروریستی است. برای این که به مردم قبولانده شود که دشمنانی وجود دارد و این که این دشمنان کمونیست هستند.» (خاطرات منصور رفیع‌زاده، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، سال ۱۳۷۶، ص۳۲۰) البته عبدالمجید مجیدی- رئیس سازمان برنامه و بودجه شاه – هم در خاطرات خود به آتش‌سوزی‌ها و بمب‌گذاری‌های ساواک اشاره دارد. آیا منطقی است که با جعل سند این‌گونه وانمود کنیم آمریکا – که حتی امروز با تمام توان برای پهلوی‌ها، تبلیغ می‌کند- با دستور به آتش‌سوزی می‌خواسته محمدرضا پهلوی را بدنام کند، در حالی که اقداماتی چون به آتش کشیدن سینمارکس آبادان و فروشگاه‌های بزرگ و … به‌طور کلی با هدف ایجاد جو رعب و وحشت و تنفر نسبت به مبارزان با استبداد و سلطه‌ بیگانه و دادن انگیزه به ارتش برای قتل‌ آن‌ها صورت می‌گرفت؟

همچنین در مورد ژنرال‌ هایزر گفته شده که او در روز ۲۶ دی بدون هیچ‌گونه تشریفاتی به دفتر شاه وارد می‌شود و به او می‌گوید: «بیا از ایران برو بیرون.» باید گفت براساس خاطرات هایزر، در این روز هیچ‌گونه ملاقاتی میان محمدرضا پهلوی و این ژنرال آمریکایی صورت نگرفته و عقلاً نیز چنین ادعایی پذیرفته نیست که در روز خروج شاه از ایران که از مدتی قبل برنامه‌ریزی شده بود به وی دستور خروج داده باشند بلکه ملاقات، این دو نفر با حضور سالیوان مربوط به روز ۲۱ دی ماه است. هایزر به‌صراحت می‌گوید: من با نظر شاه برای خروج از کشور برای استراحت برخلاف سالیوان مخالفت کردم؛ زیرا نگران انسجام ارتش بودم. وی سپس ضمن گزارش برنامه کودتا ادامه می‌دهد: «دو ساعت پیش او بودیم… ما را تا دم در بدرقه کرد. با هم به گرمی دست دادیم و از هم جدا شدیم. از من به خاطر این‌که به نیاوران آمده بودم بسیار تشکر کرد. او سپس به خاطر همکاری‌ام با ارتش از من تشکر کرد و گفت که به من بسیار اعتماد دارد و ارتش هم این اعتماد را دارد.» (مأموریت در ایران، خاطرات ژنرال هایزر، ترجمه ع. رشیدی، انتشارات مؤسسه اطلاعات تهران، ۱۳۶۵، ص۸۱) و در ادامه، هایزر دستور شاه به امرای ارتش را این‌گونه بازتاب می‌دهد: «قره‌باغی گفت: یک چیزی هست که باید به شما بگویم. شاه به ما دستور داده که به حرف شما گوش بدهیم و به شما اطمینان داشته باشیم و با شما کار کنیم.» (همان، ص۸۶) آن‌ چه آقای امیرانتظام به نقل از هایزر برای مخدوش کردن چهره قیام مردم ایران ارائه می‌دهد نه‌تنها در سراسر خاطرات این ژنرال آمریکایی یافت نمی‌شود بلکه نسبت به آن، یکصد و هشتاد درجه چرخش دارد، یا کیست که نداند قبل از ابداع تکنیک بازسازی لاستیک‌های فرسوده در قبل از انقلاب، در برابر هر مغازه پنچرگیری اتومبیل، انباشتی از لاستیک‌های فرسوده رها شده بود. آقای امیرانتظام استفاده مردم از این لاستیک‌ها را سندی بر وابستگی انقلاب اسلامی قلمداد می‌کند؛ زیرا ایشان می‌خواهد این‌گونه القا کند که گویا فقط ارتش لاستیک‌های فرسوده در اختیار داشت. شاید خصمانه‌ترین روایت آقای امیرانتظام علیه قیام سراسری ملت ایران را باید در بیان میزان جمعیتی که به خیابان‌ها سرازیر می‌شدند و با فرهنگی خیره کننده مطالبات خود را در معرض قضاوت جهانیان قرار می‌دادند جست. الیعزر تسفریر- جاسوس اسرائیل و آخرین رئیس شعبه موساد در ایران (که شخصاً به صورت ناشناس در تظاهرات‌ها شرکت می‌کرد)- علی‌رغم همه دشمنی‌هایش با امام خمینی و انقلاب اسلامی در کتاب خاطراتش می‌نویسد: «همه جا جمعیت سیاهی می‌زد. هیچ نقطه‌ای نمانده بود. هر جا را که نگاه می‌کردید، صدها و هزاران نفر تنگ در دل هم ایستاده بودند. حسابی که ما قبلاً برای تخمین زدن شمار شرکت کنندگان در راه‌پیمایی‌های مخالفت با شاه به دست آورده بودیم، برای تخمین شمار حاضران امروز صد درصد باطل بود. رسانه‌های گروهی می‌گفتند چهار میلیون نفر. بعید نیست اگر بیشتر بوده باشد.» (شیطان بزرگ، شیطان کوچک؛ نوشته الیعزر تسفریر، ترجمه فرنوش رام، چاپ آمریکا، شرکت کتاب، سال ۱۳۸۶، ص۳۱۱)

امیرانتظام صرفاً با هدف تحقیر ملت‌ها در برابر آمریکا و اثبات این امر که هیچ تغییر و تحولی بدون اراده کاخ سفید صورت نخواهد گرفت به هر خلاف‌گویی متوسل می‌شود. اگر وی حتی در یک تظاهرات مردم (مثل تاسوعا و عاشورا) شرکت می‌کرد جمعیت چندین میلیونی را چهار نفر یا صدنفر یا هزار نفر نمی‌خواند. البته نباید فراموش کرد امیرانتظام که نتوانسته است در قبل از انقلاب و در دوران تصدی‌گری‌اش در بعد از انقلاب قیام استقلال‌طلبانه ملت ایران را منحرف سازد در مکتوبات خود می‌کوشد نسل‌هایی که آن دوران را درک نکرده‌اند به این تحول بزرگ بی‌اعتماد سازد؛ البته همین احساس که می‌تواند در خارج کشور هر مطلبی را به چاپ رساند موجب شده است که ماهیت فکری خود را کاملاً عریان سازد. وی ابتدا ضمن تأیید محتوای محرمانه آن‌ چه در اسناد لانه جاسوسی در مورد او به دست آمده این‌گونه استدلال می‌کرد که آمریکایی‌ها برای تخریب چهره وی این اسناد  را تولید و در سفارت جاسازی!! کرده‌اند، اما بعد کاملاً در همان چهره‌ای ظاهر شد که اسناد از وی ارائه می‌دادند. برای نمونه، در اسناد آقای امیرانتظام با تمام توان می‌کوشد مجدداً ایران را ذیل اقتدار آمریکا درآورد. اکنون در اثر متأخر نیز در جای‌جای مطالب خود القا کرده که ما بدون آمریکا نمی‌توانیم زندگی کنیم: «ما باید قبول کنیم که در یک دنیایی زندگی می‌کنیم که کشورهای صنعتی، قدرت علمی، نظامی، مالی، اقتصادی و … را در اختیار دارند و ما هم به تنهایی قادر نیستیم که احتیاجات خودمان را در این زمانه تأمین کنیم. بایستی آن‌ها به ما گندم بفروشند، نفت ما را بخرند، ماشین آلات و به‌خصوص لوازم آن را بدهند. سرمایه‌گذاری و وام‌ها را باید به ما بدهند. اگر ندهند ما نمی‌توانیم کارهای خودمان را انجام دهیم.» (ناگفته‌های انقلاب ۵۷، ص۷۸)

نیازی به توضیح نیست که ملت ایران بعد از کسب استقلال خود از آمریکا در زمینه گندم خودکفا شد و در عرصه بسیاری از تکنولوژی‌های پیچیده، علی‌رغم ضدیت و به‌اصطلاح تحریم‌های فلج‌کننده کاخ سفید، دستاوردهای بالایی داشت و دارد. البته چون هدف آقای امیرانتظام بازگرداندن سلطه آمریکاست به هر دروغی متوسل می‌شود تا بگوید ملت ما قادر به هیچ کاری نیستند و ناگزیرند ذیل قدرت‌های جهانی تعریف شوند: «حالا یک دفعه فکر کنیم که در سال ۵۷ ما بودیم که شاه را بردیم و نظام دلخواه خودمان را آوردیم! پس آقای هایزر در ایران چه کار می‌کرد؟ روز ۲۶ دی ماه، ما شاه را بیرون کردیم یا آقای هایزر؟ ما از کودتای ارتش جلوگیری کردیم یا آقای هایزر؟» (همان.) این ادعاهای خلاف مسلمات تاریخ چه هدفی را دنبال می‌کند؟ آیا هدف آن با موارد انعکاس یافته از آقای امیرانتظام در اسناد یکی نیست؟ به عبارت دیگر، هر دو تحکیم موقعیت آمریکا در ایران را دنبال می‌کنند؛ البته یکی از طریق تقویت اطلاعاتی واشنگتن و دیگری مرعوب ساختن مردم در برابر قدرت مطلق!! کاخ سفید و دعوت به تسلیم در برابر آن. نکته‌ای که در این زمینه حائز اهمیت است ارزیابی افرادی چون امیرانتظام از جامعه کنونی ایران است. اینان که امروز کمر همت به تحریف تاریخ بسته‌اند همه ملت را مثل اطرافیان خود می‌پندارند که برای شناخت تاریخشان حتی حاضر نیستند یک کتاب بخوانند. وقتی به دروغ موضوعاتی به کتاب خاطرات هایزر نسبت داده می‌شود آیا تصور نمی‌رود که افراد برای کشف حقیقت به این اثر مراجعه خواهند کرد؟ خوشبختانه هنوز قشر عظیمی از ملت ایران برای دفاع از هویت و پیشینه خود بیش از زحمت یک تحقیق کتابخانه‌ای برای ایثار و فداکاری آمادگی دارد. کسانی که خاطرات هایزر را خوانده‌اند می‌دانند که یکی از مأموریت‌های اصلی وی ایجاد هماهنگی بین سران ارتش و حفظ آمادگی آن‌ها برای کودتا در زمان مقرر بود. این ژنرال آمریکایی تقریباً روزانه در مدت اقامت در ایران با گروه تدارک کننده کودتا جلسه داشت و مشکلات و موانع را از جمله تأمین سوخت ادواتی که قرار بود در کودتا به‌کار روند برطرف می‌ساخت. با توجه به اعتصاب سراسری کارکنان شرکت نفت و کاهش نفت تولیدی برای مصارف داخلی، ارتش برای طرح کودتا از این جهت با مشکل مواجه بود. هایزر کاخ سفید را قانع ساخت تا نفتکشی را برای تأمین این نیاز ضروری به خلیج‌فارس گسیل دارند. حال آقای امیرانتظام در این اثر مدعی است حضور هایزر در ایران برای جلوگیری از کودتا بوده است. قابل تأمل آن که فصل مشبعی از کتاب «آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها»ی مرحوم دکتر یزدی به برنامه کودتای هایزر اختصاص یافته است. وی در این زمینه می‌نویسد: «زمانی واشنگتن به هایزر دستور کودتا را داد که قره‌باغی به او گزارش داد نیروهای ارتش مرتب به ملت می‌پیوندند و دیگر ارتشی نمانده که کودتا کند. وقتی کار به این‌جا رسید هایزر ایران را ترک و ارتش و ژنرال‌ها را به حال خود رها کرد تا در دفاع از خود هر کاری می‌توانند انجام دهند.» (آخرین تلاش‌ها در آخرین روزها، ص۲۲۸) نکته قابل تأمل‌تر در این زمینه آن است که حتی بعد از پیروزی ملت در ۲۲ بهمن ۵۷، مقامات کاخ سفید همچنان یکی از گزینه‌هایشان اعزام مجدد هایزر به ایران برای کودتا به اتفاق برخی مرتبطان با واشنگتن است. ژنرال آمریکایی در این زمینه یعنی تماس مقامات کاخ سفید با وی در آلمان (مقر فرماندهی نیروهای آمریکا در اروپا) می‌نویسد: «ژنرال دیوید جونز- رئیس ستاد مشترک- هم گفت که در آن سوی خط، دانکن و برژینسکی هم حضور دارند. دانکن رشته سخن را به دست گرفت. از من پرسید آیا مایلم دوباره به تهران بروم و رهبری کودتا را به عهده بگیرم؟ گفتم قبلاً بارها گفته‌ام که اگر رهبری ارتش ایران از صحنه کنار برود، تمامی سیستم ارتش سقوط خواهد کرد. در شرایط کنونی که رهبری ارتش در زندان است، اوضاع وخیم‌تر است؛ لذا طرح‌هایی که در مدت اقامت من در تهران تهیه شده بود، دیگر عملی نیست… مسئله این‌طور مطرح شد که قرار است قضیه به شیوه آمریکایی حل شود، عده‌ای از افسران بلندپایه برای رهبری کودتا ترغیب شوند… گفتم حاضرم با شرایط زیر به ایران باز گردم: – پول نامحدود در اختیارم قرار گیرد- ده تا دوازده ژنرال آمریکایی دست‌چین شوند.- حدود ده هزار نفر از بهترین نیروهای آمریکایی در اختیارم قرار گیرد؛ زیرا در این مرحله نمی‌دانستم چه تعداد از نیروهای ایرانی در عملیات من شرکت خواهند کرد.- و سرانجام باید حمایت یکپارچه ملی از من صورت گیرد… فکر نمی‌کنم که مردم آمریکا هم از من حمایت کنند، بنابراین پاسخ این است که این کار عملی نیست.» (مأموریت در ایران، خاطرات ژنرال هایزر، صص۴-۳۰۳) دلیل این عدم حمایت نیز روشن بود؛ به مصاف یک ملت متحد و مصمم رفتن که صرفاً در تهران (به اعتراف دشمن) جمعیت تظاهرکنندگانش علیه آمریکا و استبداد به بیش از چهار میلیون می‌رسید به معنی درگیر شدن در جنگی به مراتب سخت‌تر از جنگ ویتنام بود؛ به همین دلیل نیز همه طرح‌های کودتا در بعد از انقلاب نیز (نوژه و…) با محوریت ایرانی‌های در خدمت بیگانه و حمایت غیرمستقیم آمریکا دنبال شد، اما به این دلیل که کانون هماهنگی‌های مؤثر (چه در مقابله با نهضت ملی شدن صنعت نفت و چه در جریان مبارزات سال‌های ۵۶ و ۵۷) همواره سفارت آمریکا بود و این مرکزیت توسط دانشجویان از کار انداخته شد برنامه‌های کودتا به شدت ضربه‌پذیر شدند و نتوانستند کاری از پیش ببرند.

باید اذعان داشت برخلاف ادعای آقای امیرانتظام که: «من یک ایرانی صادق هستم که وظیفه خودم را نسبت به وطنم انجام دادم». (ناگفته‌های انقلاب ۵۷، ص۷۶) وارونه ساختن حقایق توسط وی در این اثر، منحصر به  موضوع مأموریت ژنرال‌ هایزر نیست، بلکه تقریباً کل ارجاعات، منطبق بر واقعیت نیست، که به دلیل طولانی شدن مطلب تیتروار به آن‌ها می‌پردازیم: ۱- ارجاعات به کتاب «تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران»، نوشتة سرهنگ غلامرضا نجاتی که هم در موضوع مقایسه مصدق و امام تحریف شده (ص۳۳۴)، هم در مورد ملاقات امام با نماینده ژیسکاردستن (ص۲۸۵) و همچنین درباره کنفرانس گوآدولوپ (ص۲۱۵)

۲- ادعای خلاف واقع در مورد بی‌بی‌سی: «زمانی که به فرانسه برده شدند و از پاریس هم نوفل‌لوشاتو، می‌دانید BBC تمام اخبار خود را اختصاص داد به اقامت ایشان و مصاحبه‌هایی که ایشان در نوفل لوشاتو کردند.» (ناگفته‌ها، ص۱۲۱) و در فرازی دیگر: «زمانی که آقای خمینی از نجف به پاریس رفتند، حرکت‌ها در ایران تندتر شد، برای این که بی‌بی‌سی تمام زمان اخبارش را در اختیار آقای خمینی می‌گذاشت و همان لحظه که ایشان صحبت‌ می‌کردند ملت ایران در هر نقطه ایران که بودند می‌شنیدند.» (همان، ۱۲۳) هرگز بی‌بی‌سی همه اخبار خود را به امام خمینی اختصاص نمی‌داد، بلکه با بزرگ‌نمایی فعالیت‌های سایر شاخصان سیاسی تلاش می‌کرد رهبری نهضت مردم را به سوی افرادی که موضع قاطعی علیه آمریکا و انگلیس نداشتند منحرف سازد. بی‌بی‌سی اخبار رخدادهای ایران را منعکس می‌کرد چون به‌صورت حرفه‌ای نمی‌توانست در کشوری که سه نفر نمی‌توانستند در آن تجمع اعتراضی داشته باشند خبر تظاهرات چهارمیلیونی را پوشش ندهد. بی‌بی‌سی هرگز سخنرانی‌های امام را مستقیم پخش نمی‌کرد و این ادعایی کاملاً بی‌اساس است. (برای تحقیق بیشتر در این زمینه به کتاب تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایرن، مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی‌بی‌سی، تدوین ع. باقی مراجعه شود)

۳- آقای امیرانتظام برای زیرسؤال بردن حرکت دانشجویان می‌گوید: «شما را به روزنامه اطلاعات سیزدهم خرداد ۱۳۵۸ ارجاع می‌دهم. در آن‌جا آقای جان کلی- معاون وقت وزارت امور خارجه آمریکا- در نیویورک سخنرانی کرد و گفت که برنامه‌های قبلی اشغال سفارت آمریکا مال خود ما بوده و برنامه اشغال مجدد سفارت آمریکا هم برنامه خودمان است.» (همان، ص۲۰۳) باید توجه داشت مأخذ قید شده مربوط به خرداد ۵۸ است؛ لذا عقلایی به نظر نمی‌رسد که گوینده در مورد حرکت دانشجویان در ۱۳ آبان ۵۸ سخنی گفته باشد. به روزنامه اطلاعات نیز که مراجعه می‌کنیم این ادعای آقای امیرانتظام را کاملاً خلاف واقع می‌یابیم. تعرض اول به سفارت آمریکا که به فاصله چند روز بعد از پیروزی انقلاب صورت گرفت کاملاً مسکوک بود؛ لذا هیچ جریان سیاسی حتی «چریک‌های فدایی خلق» که به نامش این حرکت صورت گرفته بود نه تنها از آن دفاع نکرد بلکه آن را تکذیب نیز نمود. صرف‌نظر از مسائل پشت پرده این اقدام، چند روز پس از پیروزی انقلاب در شرایط جدید هنوز ارزیابی از رفتار آمریکا به دست نیامده بود؛ این‌که آیا واشنگتن با تغییر در مشی سابق در صدد رقم زدن فصل جدید خواهد بود یا به همان روال گذشته حرکت خواهد کرد، برای ملت ایران روشن نبود؛ به همین دلیل کسی از این حرکت مشکوک که بعدها مشخص شد کار خود آمریکایی بوده تا بهانه‌ای برای تهاجم نظامی به ایران به‌دست آورند دفاع نکرد. مقایسه این رخداد با حرکت دانشجویان در آبان سال ۵۸ که همه ملت ایران از تحرکات تجزیه‌طلبانه و بحران‌ساز آمریکا در استان‌های مختلف کشور همچون خوزستان، کردستان، آذربایجان، سیستان و بلوچستان و … مطلع شده بودند قیاسی کاملاً مع‌الفارق است. ضمن این که چگونه ممکن است که آقای جان کلی در مورد رخدادی در آینده سخن بگوید (و البته نگفته، بلکه خلاف واقع به وی نسبت داده شده است).

۴- در صفحه ۲۳۶ ناگفته‌های انقلاب ۵۷ ادعا می‌شود: «آقای بهزاد نبوی- سخنگوی دولت وقت – در مصاحبه‌ای گفت: «ما با گرفتن سفارت آمریکا دولت موقت را از اریکه قدرت به زیر کشیدیم.» این جمله ادعایی در هیچ آرشیوی یافت نشد، ضمن این که صاحب این قلم، صحت و سقم مطلب نسبت داده شده به آقای بهزاد نبوی را از خود ایشان جویا شد که آن را کذب محض خواندند.

۵- آقای امیرانتظام در صفحه ۸۴ ناگفته‌های انقلاب ۵۷ درباره گرفتن خسارت از صدام متجاوز به خاک ایران این جمله را به آقای علی‌محمد بشارتی – وزیر وقت کشور- نسبت می‌دهد: «ما ملتی نیستیم که از کسی خسارت بگیریم.» آقای بشارتی در تماس با صاحب این قلم مطلب نسبت داده شده به خود را به شدت تکذیب کرد و اعلام داشت من در موقعیتی نبودم که چنین موضعی اتخاذ کنم، ضمن این‌که هیچ مرجعی برای پرداخت غرامت پا پیش نگذاشته بود که ایران آن را رد کند.

۶- در صفحه ۱۳۸ ناگفته‌های انقلاب ۵۷، مطلبی بدین شرح به حجت‌الاسلام مجید معادیخواه نسبت داده می‌شود: «بازرگان نامه‌ای در نوفل‌لوشاتو به آقای خمینی داده بودند که یازده ماده داشت- این مطلب طبق اظهارات آقای مجید معادیخواه در دادگاه من بود- آن‌چه را که آقای غلامرضا نجاتی نوشته است با واقعیت نمی‌خواند. به نظر من حرف‌های آقای معادیخواه در دادگاه به واقعیت نزدیک‌تر است. ایشان اظهار کردند که آن نامه را آن موقع آقای بازرگان در نوفل‌لوشاتو به آقای خمینی داده بودند و ایشان از دریافت آن نامه ناراحت شده بودند. فقط بند اول آن نامه را آقای مجید معادیخواه در دادگاه قرائت کردند و آن این بود که: «اگر به هر دلیلی این حرکت باعث سرنگونی رژیم سلطنتی شود روحانیت نباید در سیاست دخالت کند.» حرف ایشان دو سال بعد برای من ثابت شد که درست بود و آن‌چه در کتاب آقای غلامرضا نجاتی نقل شده درست نیست. چرا؟ چون زمانی که آقای خمینی به ایران آمدند و به آقای بازرگان پیشنهاد کردند که تمام آن پیشنهادات تو را من پذیرفتم و تو مسئولیت را بپذیر! آقای بازرگان نپذیرفتند. آقای خمینی پرسیدند: چرا؟ گفتند که من به شرطی می‌پذیرم که شما مصاحبه کنید و در رادیو و تلویزیون برای مردم همین حرف را بگویید. آقای خمینی این کار را در روز ۱۵ بهمن انجام دادند. آقای خمینی مصاحبه کردند و نوار مصاحبه ایشان در صداوسیما وجود دارد. در آن مصاحبه گفتند که از این تاریخ که آقای بازرگان مسئولیت دولت را برعهده خواهد گرفت روحانیت در مساجد و منازل خواهد نشست و در سیاست دخالت نخواهد کرد. به همین دلیل آقای بازرگان پذیرفتند ولی با کمال تأسف باید گفت که از همان لحظه روحانیت در سیاست دخالت کرد.»

 

امیرانتظام صرفاً با هدف تحقیر ملت‌ها در برابر آمریکا و اثبات این امر که هیچ تغییر و تحولی بدون اراده کاخ سفید صورت نخواهد گرفت به هر خلاف‌گویی متوسل می‌شود. اگر وی حتی در یک تظاهرات مردم (مثل تاسوعا و عاشورا) شرکت می‌کرد جمعیت چندین میلیونی را چهار نفر یا صدنفر یا هزار نفر نمی‌خواند. البته نباید فراموش کرد امیرانتظام که نتوانسته است در قبل از انقلاب و در دوران تصدی‌گری‌اش در بعد از انقلاب قیام استقلال‌طلبانه ملت ایران را منحرف سازد در مکتوبات خود می‌کوشد نسل‌هایی که آن دوران را درک نکرده‌اند به این تحول بزرگ بی‌اعتماد سازد

 

چنین ادعایی در هیچ یک از آثار مربوط به طرفین نیامده است؛ نه آقای بازرگان در شرح دیدار خود با امام در پاریس که در کتاب «انقلاب در دو حرکت» آورده به چنین موضوعی اشاره دارد و نه در صحیفه امام که همه مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و … مربوط به ایشان بدون استثنا منعکس است چنین موضوعی وجود دارد، بلکه این امام است که در آن ملاقات شرایطی تعیین می‌کند. هیچ‌کدام از شخصیت‌های حاضر در فرانسه همچون دکتر یزدی نیز سخنی از این ادعای آقای امیرانتظام به میان نمی‌آورند. آقای معادیخواه نیز انتساب این مطلب به خود را در گفت‌وگو با صاحب این قلم به‌شدت تکذیب می‌کند و در مراجعه به متن پیاده شده دادگاه آقای امیرانتظام که در جلد دوم آن سوی اتهام آورده شده است اظهار آقای معادیخواه را صحیح می‌یابیم. عامل این خلاف‌گویی، پاورقی‌ای است که شخص آقای امیرانتظام بر اظهارات ایشان در دادگاه می‌زند و این ادعا را طی آن مطرح می‌سازد. سپس این ادعا را در کتاب بعدی خود یعنی «ناگفته‌ها…» به عنوان اظهار قطعی ایشان عنوان می‌کند.

از این نوع خلاف‌واقع‌گویی‌ها در اثر متأخر آقای امیرانتظام به وفور یافت می‌شود. شاید بتوان ادعا کرد که کمتر کتابی را می‌توان یافت که تقریباً هیچ‌کدام از مآخذش موثق نباشد.

۷- در صفحه ۹۲ ناگفته‌های انقلاب ۵۷ آقای امیرانتظام مدعی است در راه بازگشت از آلمان به سوئد- که به دعوت دانشجویان شهر هامبورگ صورت گرفته بود در هواپیمای وی بمب کار گذاشته بودند: «بمب را خنثی کردند و بلافاصله هم به دنیا اعلام شد که بمب‌گذاری کرده بودند من نمی‌توانم قضاوت کنم که آیا واقعاً همان بچه‌های چپ این کار را کرده بودند یا دیگران.» در تحقیق به‌عمل آمده مشخص شد خبری دال بر بمب‌گذاری در هواپیمای حامل امیرانتظام در هیچ رسانه‌ای از اروپا منتشر نشده است و آن‌ چه از سوی وی به ایران مخابره شده کاملاً جعلی است.

آن‌ چه در پایان این نوشتار باید بر آن تأکید شود خطایی است که در تبیین ماهیت آقای امیرانتظام رخ داده است. متأسفانه با خط‌دهی وی بسیاری از جریانات سیاسی و نهادهای مردمی از جمله دانشجویان خط امام، امیرانتظام و نهضت آزادی را دارای هویتی یکسان با امیرانتظام دانسته و با آن به تقابل پرداخته‌اند، در حالی که شخصیت‌های نهضت آزادی امثال مرحوم مهندس بازرگان، مرحوم یدالله سحابی و … دارای اعتقادات و پای‌بندی‌هایی بوده‌اند که برای آن تلاش هم کرده‌اند، هرچند بر مبانی تفکر و به‌ویژه به دشمن‌شناسی آنان ایراد جدی وارد است؛ بنابراین ضمن احترام به این شخصیت‌ها می‌توان به نقد آنان پرداخت و قرار گرفتن آنان را در مصدر قدرت به زیان مصالح ملی پنداشت. همین امر در مورد برخی نیروهای انجمن حجتیه نیز صادق است. ایراد حضرت امام به نهضت آزادی و نگرانی از ضعف اساسی آن، امروز بیش از هر زمان قابل درک و فهم است، کما این که در استعفانامه چهارده عضو این تشکل به‌صراحت به ضعف در دشمن‌شناسی مرحوم بازرگان اشاره شده است: «فراموش نکنیم که در دادگاه نهضت آزادی در سال ۴۲ که اوج اثر و پیشگامی و پیشتازی نهضت در حرکت سیاسی و اجتماعی ایران بود تنها استبداد، مورد حمله و تحلیل قرار گرفت و پیشوای فقید و مرحوم ما دکتر مصدق نسبت به مدافعات جناب مهندس بازرگان این ایراد را گرفته بود که چرا هیچ اثری از نقش استعمار در این مدافعات نیست. به‌هر حال، این اشتباه و نارسایی در تحلیل واقعیت تاریخی حرکت و تحول در جامعه ایران یک خطای استراتژیک بود که عامل اصلی و اساسی عقب ماندگی نهضت آزادی از انقلاب و انقلابیون شد و این دقیقاً مربوط و معطوف بود به اصرار و لجاجت پدران ما و به ویژه جناب مهندس بازرگان.» (همگام با آزادی، خاطرات شفاهی دکتر سید محمد مهدی جعفری، جلد دوم، نشر صحیفه خرد، خرداد ۱۳۸۹، ص۵۱۰)

بنابراین احترام به آقای مهندس بازرگان به دلیل پای‌بندی‌اش به مبانی، مغایرتی با طرح ضعف اساسی وی در دشمن‌شناسی و خطرآفرین پنداشتن آن در صورتی که در مصدر امور قرار گیرند ندارد. کما این که آقای صدر حاج جوادی نیز تلویحاً به این ضعف در خاطرات خود اشاره دارد: «مهندس می‌گفت من تمام اشخاص را با حسن نیت و حسن ظن می‌نگرم و اظهارات آن‌ها را با حسن قبول تلقی می‌کنم (اگر منطقی و قابل قبول باشد) و نسبت به اتفاقات و مسائلی که پیش می‌آید دارای سوءظن نیستم، مگر خلاف این مطلب پیش‌ بیاید ولی بعضی آقایان این‌طور نیستند، باز هم اضافه کرد که مثلاً اظهارات نمایندگان آمریکا و یا سران ارتش را که نسبت به بعضی از مسائل اظهار توافق می‌کنند من آن را با سوءظن نمی‌نگرم.» (خاطرات صدر انقلاب، صص۷-۱۳۶)

همان‌گونه که اسلام پیروانش را به برخورد با حسن‌ظن با مردم دعوت می‌کند در مورد دشمنان بشریت همواره تأکید بر نگرش عکس آن دارد. متأسفانه این ضعف استراتژیک در جریان فکری نهضت بسیار می‌تواند خطرآفرین باشد که به مصادیقی اشاره رفت. اما مسئله‌ آقای امیرانتظام این نیست. وی تفاوت ماهوی با شخصیت‌های نهضت آزادی دارد ولی با ظرافت توانست محاکمه خود را محاکمه نهضت آزادی قلمداد کند: «این محاکمه، محاکمه نهضت آزادی و دولت موقت است.» (آن‌سوی اتهام، محاکمه و دفاعیات عباس امیرانتظام، جلد۲، ص۳۲۵)

در حالی که اگر بر متن شهادت مهندس بازرگان در دادگاه آقای امیرانتظام تأمل کنیم وی صرفاً براساس یک خوش‌بینی مطلق سخن می‌گوید و دست‌کم در این زمان از محتوای اسناد اطلاعی نداشته است: «البته از عبارت مفاد کیفرخواست قبلاً‌ اطلاعی نداشتم و مدارک و اسنادی را که راجع به آن صحبت کردند، ندیدم و به عنوان وکیل هم (که نمی‌دانم دارند یا خیر) صحبت نمی‌کنم. اگر چیزی درباره آن‌ها نگفتم دلیل بر قبول آن‌ها یا رد آن‌ها نیست.» (همان، ص۱۷) حتی اگر مهندس بازرگان از مفاد و محتوای اسناد مربوط به آقای امیرانتظام دفاع می‌کرد با حسن‌ظن فوق‌العاده ایشان چندان محل اعتنا نبود. کما این که در مورد سپهبد ناصر مقدم – آخرین رئیس ساواک- ایشان دفاعی پررنگ‌تر دارد. روایت آقای امیرانتظام در این زمینه برای دست‌یابی به تحلیل دقیق‌تر از نوع تعاملات مرحوم بازرگان قابل تأمل خواهد بود: «ناصر مقدم -‌ رئیس ساواک – پس از ترک اتاق من در راهروی نخست‌وزیری توسط عوامل دادستانی دستگیر و به زندان قصر منتقل شد. نخست‌وزیر پس از اطلاع از این اقدام دادستانی نامه‌ای با خط خود نوشت و جان خود را در گرو جان تیمسار مقدم قرار داد.» (آن‌سوی اتهام، جلد یک، ص۳۰) آیا در ماهیت پلید ساواک و ریاست آن کسی می‌تواند تردید کند؟ متأسفانه در این مورد نیز مرحوم بازرگان تحت تأثیر القائات آقای امیرانتظام قرار می‌گیرد و نه‌ تنها تلاش می‌کند تا رئیس چنین سازمان جهنمی محاکمه نشود بلکه سعی دارد وی را در رأس تشکیلات امنیتی کشور در نظام جدید قرار دهد. نقش امیرانتظام در مهره‌چینی به نوعی که بازگشت به شرایط قبل از انقلاب به‌سهولت برای آمریکایی‌ها ممکن شود محدود به این مقوله نیست. مسائلی چون برنامه‌ریزی برای حفظ هیئت مستشاری (البته به صورت محدود‌تر) بحث مستقلی را طلب می‌کند. همچنین بدون این‌که خواسته باشیم بررسی مبسوط اسناد لانه را در پیش گیریم- البته امید است در آینده فرصتی به‌دست آید تا به صورت مقایسه‌ای مواضع اتخاذ شده در اسناد با مواضع ارائه شده در کتاب متأخر را در کنار یکدیگر قرار دهیم آن‌گاه، بسیاری از حقایق برای طالبان حقیقت روشن خواهد شد- خالی از لطف نخواهد بود که به اسنادی که آقای امیرانتظام در یک تناقض آشکار به دیده مثبت می‌نگرد (در مورد بحران آفرینی‌های آمریکا برای نظام جدید) مروری گذرا داشته باشیم: «ناس در ملاقات … از انتظام درخواست کرد که به آیت‌الله اطمینان داده شود که آمریکا به استقلال و حق حاکمیت ایران علاقه‌مند است و هیچ دخالتی در جریانات نداشته و در آینده نیز هیچ اقدامی که باعث بی‌ثباتی سیاسی ایران شود انجام نخواهد داد… انتظام از این‌که به او اطمینان دادم که آمریکا در جریانات اخیر دخالت نداشته راضی به‌ نظر می‌رسید ولی گفت امیدوار است که این گفتار من راست باشد.» (آن‌سوی اتهام، جلد ۲، ص۱۸۴، [به نقل از نامه ناس به وزارت خارجه آمریکا، ۹ آوریل ۷۹،/ ۲۰ فروردین ۵۸])

در سند دیگری در مورد ملاقات دکتر یزدی و کاردار آمریکا می‌خوانیم: «مدت قابل توجهی از این جلسه صرف بحث عراق و مسائل کردستان شد. یزدی تقریباً معتقد بود که هم آمریکا و هم اسرائیل، عراق را برای کمک به یاغیان کرد کمک می‌کنند. ما به‌خوبی می‌توانستیم که غیرواقعی بودن این مسئله را مطرح کنیم، اما حقایقی را که یزدی مطرح کرد مورد نظر مردم بود نشان دهندة ناراحتی‌هایی بود که از این نظر بر دولت بازرگان وارد شده بود… در دنباله بحث، یزدی عصبانی و ناراحت‌تر از جلسات قبل به نظر می‌رسید… قسمت اعظم بحث صرف مسئله کردستان شد. یزدی گفت با اطلاعاتی که دارد قانع شده است که حمایت زیادی از خارج به یاغیان کرد می‌رسد و وضع کردستان را خیلی جدی تلقی کرد. یزدی گفت طبق اطلاعاتی که به دولت موقت رسیده آمریکا و اسرائیل با همکاری با عراق به یاغیان کرد کمک می‌نمایند.» (آن‌سوی اتهام، جلد۲، صص۲۰۱ و ۲۰۰) [به نقل از سندهای ۱۷ اکتبر ۷۹، ۵۴۵۰۲، Cite Tehran و نامه لینگن کاردار آمریکا در ایران به وزارت خارجه آمریکا ۱۸ اکتبر ۷۹])

نکته قابل تأمل این که آقای امیرانتظام در دادگاه پس از قرائت این اسناد بدون این‌که اصالت آن‌ها را به زیر سؤال ببرد با افتخار می‌گوید: «آقایان محترم اعضای دادگاه و شما هموطنان عزیز حالا به سادگی می‌توانید توجه فرمایید که دولت موقت و من و برادرانم چه گفته و چه کرده‌ایم.» (همان، ص۲۰۱)

بنابراین آقای امیرانتظام به این ترتیب می‌پذیرد که با طراحی و حمایت آمریکا کردستان ایران در معرض سقوط قرار گرفته بود و اگر پادگان سنندج هم که محاصره شده بود به دست تجزیه‌طلبان می‌افتاد معلوم نبود بر سر این استان کشور چه می‌آمد. دست‌کم دو دهه است که خاطرات عوامل رژیم پهلوی منتشر و طی آن اذعان شده است که در سایر استان‌ها نیز آمریکایی‌ها برای سرنگونی دولت انقلاب فعالیت‌های مشابهی را دنبال می‌کردند. برای نمونه شعبان جعفری در خاطرات خود می‌نویسد: «تو آمریکا بودم که برام از طرف [ارتشبد بهرام] آریانا خدا بیامرز که برم ترکیه باهام کار دارد. رفتم ترکیه و باهاش مدتی همکاری کردم… سپهبد [حمدی] امیری بود، سرهنگ امیر نور بود… خیلی‌ها راه افتاده بودن. تیمسار [عبدی] مینو سپهر اونجا بود که میره با گشتاسب پسر آریانا کشتی تبرزین مال ایرانو رو آب می‌گیرن میارن و خلاصه شلوغی راه انداختن یه چند تا از این پاسدار ماسدارا تو رضائیه به دست اینا کشته میشن… آریانا دو تا نامه به من داد که برم اسرائیل یکی رو بدم به اسحاق رابین، یکی‌ام بدم به غوزی نرگس. آهان!… می‌گفتن چند هزار نفر تقریباً میشه گفت…» (خاطرات شعبان جعفری، تنظیم از هما سرشار، نشر آبی، سال ۱۳۸۱، ص۳۵۴)

بنابراین آمریکا و اسرائیل چندهزار نفر نیز در مرز ایران و ترکیه مستقر ساخته بودند که جنایات فراوانی می‌آفریدند، حتی جوانانی را که در ابتدای انقلاب برای کمک به روستاییان به دهات دورافتاده می‌رفتند سر می‌بریدند. مشابه این بحران آفرینی‌ها را آمریکایی‌ها در خوزستان، سیستان‌و بلوچستان و … پی می‌گرفتند تا از این طریق بتوانند استقلال‌خواهی ایرانیان را درهم شکنند. بر همه روشن بود که کانون این فتنه‌آفرینی‌ها سفارت آمریکا در تهران بود. اگر آقای امیرانتظام کمترین عرق ملی را داشت دانشجویانی که توانستند مرکزیت این بحران آفرینی از را کار بیندازند مورد انواع اتهام‌ها و تحقیرها قرار نمی‌داد، در حالی که حتی نهضت آزادی بعد از این اقدام شجاعانه دانشجویان در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ طی اطلاعیه‌ای به حمایت از آنان پرداخت. علت همراهی همه جریانات سیاسی و نهادهای مدنی از اقدامات دانشجویان این بود که حتی مردم عادی نیز این واقعیت که آمریکا در پشت صحنه بحران‌سازی می‌کند را متوجه شده بودند (کما این‌که در سند به آن اشاره شده بود).

در چنین شرایطی آقای امیرانتظام محل مأموریت خود را رها می‌کند و به همراه افسرهای اطلاعاتی آمریکا نزد آقای بازرگان می‌رود تا نخست‌وزیر را قانع سازد که اتحاد جماهیر شوروی در مسائل عراق دست دارد.

همان‌گونه که واقفیم، طی چند سال اخیر تبلیغات هدفمندی صورت گرفت تا امیرانتظام اولاً یک زندانی پرسابقه سیاسی تلقی گردد، ثانیاً برای وی مظلومیتی کاذب رقم زنند، ثالثاً‌ چنین فردی را قهرمانی ملی که در برابر مظالم بسیار مقاومت کرده است جلوه‌گر سازند. برای لایه‌برداری از این برنامه تبلیغاتی می‌بایست اهداف بنیاد صهیونیستی کرایسکی در اهدای جایزه به وی و همچنین برنامه «خشت خام» که یک شوی تبلیغاتی را برای ایشان به اجرا گذاشت و … تک به تک مورد بررسی قرار دهیم. در همین حال ایرج مصداقی – یکی از اعضای مجاهدین خلق- در مورد امیرانتظام می‌گوید: «متأسفانه زندانیان سیاسی هم در این زمینه با مسئولان زندان هم نظر بودند و جرم او را سیاسی نمی‌دانستند و هم‌نشینی و هم‌بندی با او را تحقیر خود می‌دانستند» چگونه است که با یک جنجال تبلیغاتی آقای امیرانتظام با سابقه‌ترین زندانی سیاسی معرفی می‌شود؟!

آقای مصداقی همچنین در مورد ذهنیت‌پردازی‌های امیرانتظام می‌نویسد: «بحث آزادی ماندلا و پیش‌بینی تصدی پست ریاست‌جمهوری آفریقای جنوبی از سوی او و چند مورد مشابه در تاریخ معاصر، امیرانتظام را به این نظر رسانده بود که به زندان انداختن و نگاه داشتن او، طرح مقامات آمریکایی است تا روز موعود چون چهره‌ای مقاوم بازگشته و زمام امور کشور را به دست گیرد.» (نه زیستن نه مرگ، خاطرات زندان ایرج مصداقی، جلد چهارم، سال ۱۳۸۳، ناشر آلفابت ماکزیما، ص۸۶)

البته متناسب با این رؤیاهای آمریکایی بی‌جهت نیست که وی نام «دریفوس» را بر خود می‌گذارد و طرفدار به رسمیت شناختن نژادپرستان حاکم براسرائیل می‌شود: «ما که دولت کوچک هستیم… چه دلیلی دارد که با اسرائیل رابطه نداشته باشیم.» (ناگفته‌های انقلاب ۵۷، ص۲۱۵) یا در فرازی دیگر وعده تثبیت صهیونیست‌ها در سرزمین اشغالی فلسطین را می‌دهد: «آمریکا به قدرت منحصر به فرد تبدیل شد. صلح اعراب و اسرائیل آخرین چیزی است که باقی مانده است و آن هم به نظر می‌آید در آینده‌ای نه چندان دور انجام گیرد… طبق این برنامه نظام جمهوری اسلامی ایران هم باید برود. چون نظام مذهبی نمی‌تواند سازنده باشد.» (همان، ص۸۳) مگر اسناد جز این را منعکس می‌کند که آقای امیرانتظام با تمام توان به دنبال تحقق منافع آمریکا است. مهمترین رویکرد سیاست خارجی آمریکا بر دو پایه: تحمیل سلطه صهیونیست‌ها بر ملت‌های منطقه و نابودی نظام سیاسی ایران استوار است. فهم این مطلب سخت نیست که آقای امیرانتظام تنها برای آمریکا اطلاعات تأمین نمی‌کرد بلکه در اجرای برنامه‌های آنان نیز با تمام توان مشارکت داشته است.

امیرانتظام در کتاب «ناگفته‌های انقلاب ۵۷» تعابیر بسیار تندی را در مورد مسؤلان زندان به‌کار می‌برد تا به‌گونه‌ای القا نماید که این تندی‌ها ناشی از ظلمی است که در زندان به وی روا داشته شده است. برای پرده برداشتن از این روش شاید تأمل در این فراز مؤثر افتد: «من از اولین ساعات دستگیری‌ام که در چنگال خون آشام، ولی کودکانه «عباس عبدی»‌ها، «محمدابراهیم اصغرزاده»‌ها، «کمال خرازی‌«ها، «بهزاد نبوی»ها و «محمد موسوی خوئینی‌»ها و … به اسارت گرفته شدم.» (ناگفته‌های انقلاب ۵۷، ص۲۴۸)

مگر آقایانی که امیرانتظام تعبیر مجرمانه «خون‌آشام» را در مورد آن‌ها به‌کار می‌برد جرمشان جز آن بود که از اسناد به دست‌آمده از سفارت، جاسوس بودن آقای امیرانتظام را استنباط کردند؟ این‌که فردی سخاوتمندانه هرکسی را که مواضعش به مذاق وی خوش نمی‌آید وقیحانه «خون‌آشام» می‌خواند آیا خود دلالت بر احساس برخورداری از پشتیبانی بیرونی‌اش نمی‌کند؟ چرا می‌بایست بدون تأمل در کیستی و چیستی امیرانتظام برخی نیروهای تندرو نادم شده از گذشته‌شان، وی را حلقه اتصال خود با نهضت آزادی قرار دهند؟ امیرانتظامی که دکتر یزدی به‌صراحت به وی می‌گوید: «اگر من به جای آقای بازرگان بودم شما را به دولت نمی‌آوردم»، ۱۸ تن از اعضای نهضت آزادی آقای بازرگان را وادار می‌سازند که وی را از دولت کنار بگذارد، امیرانتظامی که باید در ماهیت واقعی وی پژوهشی بیش از این کرد و در نهایت، امیرانتظامی که با شاخص‌های ارائه شده از یک جاسوس توسط دبیر کل کنونی نهضت آزادی تطابق کامل دارد آیا شایستگی حلقه وصل شدن را دارد؟

 

عباس سلیمی نمین

مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران

دیدگاه شما

پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.