فیلسوفی که ما را شناخت

ابوالفضل اقبالی: یکی از مهمترین ویژگیهای دنیای غرب فردگرائی( individualism ) است که آبستن رویدادها و تغییر و تحولات بسیار زیادی در غرب بوده است. فردگرائی بر آزادی تک تک افراد و حقوق فردی انسانها تا جائی که با آزادی و حقوق دیگر افراد جامعه تضاد نداشته باشد تاکید داشته و کسب هویت فردی را مقدم بر سایر امور می داند و در تزاحم بین فردیت افراد و سایر ارزشها و مقررات، فردیت افراد موضوعیت خواهد داشت. لذا می توان گفت بنیان مدرنیته و تجدد بر پایه فردگرائی و فردی شدن جامعه بنا نهاده شده است.

 

در این فضای گفتمانی که در غرب شکل می گیرد خود به خود سایر ارزشها متناسب با تفسیر فرد از دنیای پیرامون خود و مسائل آن شکل می گیرد و هر آنچه با این تفسیر هماهنگی نداشته باشد خارج از دایره ارزشها قرار می گیرد. به عبارت دیگر وقتی فردگرائی به عنوان محور همه امور قرار می گیرد، تنها مقولاتی دارای ارزش خواهند شد که با منافع فردی افراد و تفسیر سودجویانه آنان از جهان موجود تناسب داشته باشد.
از طرف دیگر، جهان فردیت محور مدرن، موازی با شکل گیری هویت فردی افراد، دست به تعریف و تفکیک خود از دیگری می زند و همواره اقدام به طرد و یا حذف «دیگری» به معنای آنچه از او نیست می کند..«تمدن غرب بر پایه تقابل های دوتائی شکل گرفته است.خود _ دیگری، ما _ آنها، حاضر _ غائب، پیشرفته _ عقب مانده، مرد _ زن.در این تمدن همیشه نمونه های اول در مقام فرادستی و نمونه های دوم در مقام فرو دستی قرار گرفته اند.»
آنقدر دور از ذهن نیست اگر تصور کنیم جهانی که ابتدا بر حقوق فردی تک تک افراد تاکید می کند و سپس با نادیده انگاشتن حقوق نیمی از افراد جامعه، آنها را به ساحت دیگری و غیر خودی می راند به پارادوکس عظیمی گرفتار شده و تضادهای روزافزاون را در درون خود بیابد.
در این جهانی که از طرفی فرد فرد انسانها را خدا و محور همه عالم می پندارد و جهان را مسحور لذتها و خواسته های آنها قرار میدهد و از طرفی با قرار دادن زن به عنوان یک انسان در ساحت «دیگری» و قائل شدن جایگاهی پست و فرومایه برای او نسبت به مردان، و تلاش برای حذف او، حیثیت و شخصیت زن را نادیده می انگارد، دور از انتظار نیست که شاهد افزایش روزافزون اعتراضات و جنبش های گوناگون در مخالفت با این تقسیم بندی و موقعیت پائین زنان در جامعه غربی باشیم.
بدیهی است که که این اعتراضات نسبت به جایگاه زنان در جامعه، ناشی از نوع نگاه فرد محوری حاکم بر دنیای متجدد غربی بود زیرا فرد گرائی که از اساسی ترین بنیان های فکری مدرنیته بود،به شکل گیری فردیت زنانه منجر شد و زنان خود را مانند دیگر افراد جامعه نسبت به آزادی خود و حقوق اجتماعی شان ذی حق دانستند و اقدام به مطالبه حقوق خود کردند.
البته خلاصه کردن علل و عوامل شکل گیری اعتراضات و جنبشهای زنان در غرب به عامل فردگرائی تبیین کامل و جامعی نخواهد بود زیرا این نکته نیز واضح است که با نگاهی گذرا به آمارهای موجود در مورد ظلمها و تبعیضهای فراوان علیه زنان در جوامع غربی، به راحتی میتوانیم به جایگاه پست و فرودست آنها در این جوامع پی ببریم. این گونه ظلم ها و تبعیض ها که موجبات انقیاد زنان را در غرب فراهم میکرد به تدریج باعث بوجود آمدن جریانها و جنبشهای اعتراض آمیز علیه اینگونه ظلم ها گردید.در اوایل دهه ۶۰میلادی که جنبشهای آزادی خواهانه و مساوات طلب و همچنین جنبش های دانشجوئی و نوگرا مطرح شده بود، جنبش زنان نیز شروع به جوشیدن کرده و در صحنه اجتماع خود را مطرح کرد.
این جنبش که از ابتدا به منظور احقاق حقوق زنان و جایگاه فرودست آنان آغاز شده بود کم کم به سمت نظریه پردازی و بررسی و تببین علمی وضعیت زنان گرایش پیدا کرد. « در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ میلادی ضرورت نظریه پردازی در مورد موقعیت زنان در جامعه را مطرح شد زیرا دیگر توصیف نابرابری موجود در جامعه کفایت نمی کرد و می بایست نظریه ای مشخص، علل نابرابری، پیامدهای آن، ارتباط آن با ساختارهای خاص جوامع و راه دگرگونی در نابرابری را توضیح دهد.»
اینگونه بود که جنبش اجتماعی زنان به نظریه اجتماعی ای که بعدها فمینیسم نام گرفت تبدیل شد.نظریه پردازان فمنیستی به دنبال آن بودند که جهان را از نگاه زنان و با موضوعیت زنان مطالعه کنند«نظریه فمینیستی به طور ضمنی نظام فکری گسترده و عامی را درباره ویژگیهای بنیادی زندگی اجتماعی و تجربه انسانی از چشم انداز یک زن ارائه می کند» زیرا ادعا میکردند که تاکنون تمام نظریات و علومی که به توصیف جهان پرداخته اند نگاهی کاملا مردانه داشته اند.
«فمینیست ها بر آن بودند که علوم اجتماعی موجود، علم “جامعه مذکر” و به نفع بخش خاصی از جامعه یعنی مردان است».
فمینیستها معتقدند زنان و مسائل مربوط به آنان در این علوم مطرح نمیشود.«زن در نظریه اجتماعی و سیاسی غائب است.زن به عنوان زن یعنی آنچه زنان هستند،انجام میدهند و می توانند باشند، دلمشغولی نظریه متعلق به مردان نیست».
«نظریه های اجتماعی متوجه حوزه ی عمومی،یعنی جامعه اند که قلمروی مردان در نظر گرفته میشود و مسائل خاص زنان در این نظریه ها مطرح نشده است».
«از دیدگاه فمنیستها جامعه شناسی در بهترین حالت کورجنس و در بدترین حالت جنس پرست است»
این دغدغه ها باعث شد که جنبش فمینیستی به سمت تولید شناخت متناسب با موقعیت و فهم ذهنی زنان سوق داده شود و بیشتر همّ و غمّ خود را روی اینگونه فعالیتها متمرکز کند چرا که علم مردانه به هیچ وجه به درک مسائل و مشکلات زنان از دید آنها نمی انجامد. این تاکید بر روی تولید شناخت و آگاهی از فهم ذهنی و موقعیت زنان باعث بوجود آمدن یک رشته علمی با نام مطالعات زنان در محیطهای آکادمیک و دانشگاهی شد. « این تفکر که علم و پژوهش سنتی، “درباره زنان” بوده است و نه “برای زنان”، باعث شد که ایجاد رشته مطالعات زنان به یکی از دغدغه های جنبش فمنیستی در جهان تبدیل و در تعدادی از کشورهای جهان و در اروپا و آمریکا به حیطه تولید دانش رسمی وارد شود»

به این ترتیب با تاکید بر اینکه تولید شناخت یک فعالیت سیاسی است حوزه شناخت به عنوان یک عرصه مبارزه فمینیستی شکل گرفت و بخش وسیعی از مبارزات فمینیستی به این عرصه منتقل شد.بارزترین نمود نهادی این مبارزات را میتوان در شکل گیری مصالعات زنان دید که از اوایل دهه ۱۹۷۰ به عنوان شاخه آکادمیک جنبش آزادی بخش زنان وارد برنامه درسی دانشگاهها شد.
رشته مطالعات زنان که همزمان با آغاز موج جدید جنبش‌های زنان از دهه ۷۰ به صورت آکادمیک در کشور‌های مختلف ایجاد شده، یک برنامه تحصیلی میان رشته ای است که عمدتاً شاخه‌ها‌ی علوم انسانی، اجتماعی و بهداشتی را در برمی‌گیرد و ادعای این را دارد که نگرش آن به مسائل زنان به‌گونه‌ای است که آنان را از دیدگاه خودشان و نه از زاویه و مطالعات، ادعاها یا نوشته‌های مردان درباره زنان، مورد پژوهش و بررسی قرار می‌دهد. از آنجا که ریشه‌های تاریخی و فکری این رشته‌ به جنبش‌های پیشرو و خواهان تغییر اجتماعی در سراسر جهان باز می‌گردد، دانشگاه‌هایی که به این موضوع می‌پردازند نیز از این جنبش‌ها تأثیر‌گرفته‌اند.
این رشته دانشگاهی به تبعیت از فراگیر شدن جنبش فمینیستی در جهان به اکثر کشورها منتقل شد و جای خود را در دانشگاههای سراسر جهان باز کرد.در ایران نیز از حدود ۱۰ سال پیش برخی از این مفاهیم وارد عرصه دانشگاهی و آکادمیک شده است و کتابها و مقالات زیادی در این زمینه منتشر شده است و هم اکنون ما شاهد شکل گیری یک رشته کاملا مجزا و مستقل با نام مطالعات زنان هستیم.
رشته مطالعات زنان در سال ۱۳۷۵ به پیشنهاد مؤسسه مطالعات مسائل زنان و دانشگاه تربیت مدرس، دانشگاه الزهرا و شورای فرهنگی – اجتماعی زنان در شورای عالی برنامه‌ریزی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری مطرح و پس از چالش‌های فراوان، نوزدهم دی‌ماه ۱۳۷۹ در مقطع کارشناسی ارشد به تصویب رسید و در سال ۱۳۸۰ اولین دوره آموزشی رسماً در سه دانشگاه تربیت مدرس، علامه طباطبایی و الزهرا با دو گرایش حقوق زن در اسلام و زن در خانواده آغاز به کار کرد و دانشجویان مطالعات زنان در دانشگاه تربیت مدرس، واحد‌های درسی مربوط به افزایش حقوق زن در اسلام را می‌گذرانند و دو دانشگاه علامه طباطبایی و الزهرا نیز با گرایش زن و خانواده فعالیت می‌‌کنند.
همزمان با تاسیس این رشته در ایران اندیشمندان و صاحبنظران مسائل زنان هر کدام به بحث و نقد و نظر در این زمینه و نیز به تحلیل این رشته و ضرورت وجود آن از نگاه خودشان پرداختند.اما برای فهمیدن هدف و علت واقعی تاسیس این رشته در ایران کافیست نگاهی به نظرات و دلایل برخی از طراحان و بنیانگذاران این رشته در کشورمان داشته باشیم تا دقیقتر بتوانیم اظهار نظر کنیم.
دکتر صادق آئینه وند رئیس دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس و نیز خانم دکتر نهله غرو ی استادیار دانشگاه تربیت مدرس و همچنین خانم زهرا رهنورد رئیس دانشگاه الزهرا که از جمله طراحان این رشته در ایران بوده اند بر این عقیده هستند که «چون این رشته در کشوری اسلامی تاسیس می شد هدف ما این بود که با پایه های اسلامی و دیدگاههای دین اسلام پایه گذاری شود.البته ما تجربه کشورهای غربی را نیز بررسی کردیم و دیدیم که بیشتر آنچه در این کشورها مطرح می شود مسئله فمنیسم و بررسی موقعیت و حقوق زن است اما آنچه ما در نظر داشتیم بیشتر این بود که واقعیت حقوق انسانی زن و در کنارش مرد را که هیچ گاه نمی توانند جدا از هم باشند در دین اسلام بررسی کنیم.در حقیقت هدف ما این بود که واقعیت اسلام را در برابر آنچه در غرب تدریس می شود مطرح کنیم.»
به طور کلی با نگاه به آراء و نظرات صاحبنظران و پایه گذاران اصلی این رشته در ایران می توان اینگونه نتیجه گیری کرد که هدف از تأسیس رشته مطالعات زنان در مراکز دانشگاهی کشور، ایجاد بینش صحیح و  غیرجانبدارانه از جایگاه زن در هستی و جهان امروز و نیز توجه به تفاوتهای فرهنگی و فکری زن ایرانی مسلمان با زنان سایر نقاط جهان به صورت علمی و آکادمیک و با توجه به مطالعات تطبیقی است.
اکنون پس از گذشت حدود هفت سال از تاسیس این رشته و اولین دوره تدریس آن در چهار دانشگاه مطرح کشور، انتقادی که به این رشته وارد است این است که این رشته دچار تحولات و تغییرات شدید و پیش بینی نشده ای در روند خود گردیده و به نحو محسوسی از اهداف و نیات ابتدائی بنیانگذاران و طراحان این رشته فاصله گرفته است.
انتقاد دیگری که در مورد تاسیس رشته مطالعات زنان می توان به آن اشاره کرد عدم سنجش کافی از ضرورتهای تاسیس این رشته و نیز اجرای عجولانه آن بدون انتخاب مفاد درسی مناسب و اساتید متخصص در این رشته از قبل بود به طوری که اکنون پس از گذشت ۷سال از تاسیس این رشته در دانشگاههای کشور، هنوز روشن نیست که این رشته زیر مجموعه چه گروهی است و کدامیک از رشته های علوم اجتماعی یا حقوق را می توان به عنوان فیلد مادر این رشته به حساب آورد. لذا نتیجه این بی دقتی و ناحسابگری اکنون به صورت ضعف تئوریک در این رشته دانشگاهی خود را نشان     می دهد.
آقای دکتر آزاد فلاح استاد دانشگاه تربیت مدرس در این باره معتقد است:«تاسیس این رشته یک حرکت عجولانه بوده و چندان در نحوه شکل گیری و ایجاد آن فکر نشده است.این مورد از موارد درسی ارائه شده و سرفصل های دروس پیداست.از دیگر سو دانشگاههای برگزار کننده این رشته نیز از تخصص لازم در راستای ارائه این رشته برخوردار نیستند.»
از طرفی دیگر این رشته دانشگاهی بدون اینکه در ابتدا در مقطع کارشناسی مطرح شده و به دانشجویان معرفی و تدریس شود، در مقطع کارشناسی ارشد دانشجو گرفته است و این ابهام را بوجود اورده است که رشته ای که دانشجوی کارشناسی ندارد چگونه دانشجوی کارشناسی ارشد می پذیرد؟ آیا برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد دانشجویان نیاز ندارند که ابتدا مقطع کارشناسی را بگذرانند؟ و لذا اینگونه است که دانشجویانی که از مقطع کارشناسی، حتی کارشناسی علوم اجتماعی به این رشته می آیند هیچ ذهنیتی نسبت به این رشته ندارند و در ابتدای دوره تحصیل بعضا رشته مطالعات زنان را متفاوت از انتظارات خود ارزیابی می کنند.

دیگر انتقادی که به رشته مطالعات زنان در کشور ما وارد است این است که به لحاظ معرفتی کوچکترین اتفاق نظری میان اساتید این رشته در دانشگاههای مختلف کشور وجود ندارد و رویکردهای متفاوتی را به مسائل زنان در بین اساتید این رشته در دانشگاههای کشور شاهد هستیم و این باعث ایجاد دوگانگی و به تبع آن سردرگمی دانشجویان تحصیل کننده در این رشته شده است. به طور مثال می توان به شکاف و فاصله معرفتی بین اساتید این رشته در دانشگاه تهران و دانشگاه علامه طباطبائی اشاره کرد که باعث بوجود آمدن ابهام در تحلیل مسائل زنان در کشور ما گردیده است. دکتر اعزازی استاد این رشته در دانشگاه علامه طباطبائی معتقد است که این رشته باید تلاشی در جهت تغییر وضع موجود زنان در کشور ما باشد و از نگاه خود زنان به مسائل و مشکلات زنان نگاه کند اما در مقابل، دکتر سهیلا صادقی استاد گروه مطالعات زنان و رئیس مرکز مطالعات زنان دانشگاه تهران اعتقادی به گرایشهای جدید مثل مطالعات زنان و مطالعات جوانان ندارد و آن را نوآوریهای بی رویه می داند. وی معتقد است وقتی مسائل زنان را از بقیه مسائل جدا می کنیم همه آدمها فکر می کنند که زنان به عنوان زن مساله دارند در حالیکه بسیاری از مسائل و مشکلات زنان در ارتباط با دیگران است و اگر زنان را جدا کنیم ، مسائل آنان را از متن به حاشیه برده ایم.

دیدگاه شما

پاسخ